پی زده

لغت نامه دهخدا

پی زده. [ پ َ / پ ِ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پی زدن. پی بریده :
خران گور گریزان تیر هجو منند
به داس پی زده و در کمند مانده قفا.
سوزنی.
معقور؛ ستور پی زده که بر پای آن صدمه ای یا جراحتی وارد آمده باشد. خیل عقاری ؛ اسپان پی زده. عقیر؛ ستور پی زده. عقیرة؛ پی زده از ساق... ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. پی بریده.
۲. اسب یا استری که رگ وپی پایش را بریده باشند.

پیشنهاد کاربران

بپرس