پی زدن

لغت نامه دهخدا

پی زدن. [ پ َ / پ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لنگیدن ستور از پی. از پی لنگیدن. عقر. ( منتهی الارب ). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق. لنگیدن ستور از شتالنگ. لنگیدن ستور از درد پی : این یابو پی میزند؛ یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد. || تُپُق زدن اسب و غیره. || پی بریدن. ( آنندراج ). سب . سبیبی. ( منتهی الارب ) :
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چنداستخوان پی زد و وصل کرد.
سعدی.
ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی
چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
|| عصب بستن. ( آنندراج ) :
میان غصه و ما الفت است پنداری
کمان قامت خود را بغصه پی زده ام.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
|| از نشان و علامات چیزی پی به آن بردن. ( فرهنگ نظام ). || قدم زدن. ( آنندراج ) :
بسوی صیدگاه یار پی زن
حباب دیده را بر جوش می زن.
زلالی خونساری ( از فرهنگ نظام ).

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن . ۲- تپق اسب و غیره . ۳- قدم زدن گام نهادن رفتن : بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن . ( زلالی خونساری ) ۴-( مصدر ) پی بریدن ( ستوران را ) اسب : ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ایم . ( مسیح کاشی ) ۵- عصب بستنپی بستن ( کمان وغیره را ) : میان غصه و ما الفت است پنداری کمان قامت خود را بغصه پی زده ایم . ( مسیح کاشی ) ۶-از نشانه ها و علامات چیزی پی بدان بردن .

واژه نامه بختیاریکا

پَینیدِن

پیشنهاد کاربران

بپرس