لغت نامه دهخدا
پی جوی. [ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب ) پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن ( عوام پی جور گویند ) ؛ بجستجوی وی برخاستن ؛ تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود.
فرهنگ فارسی
پی جو اثر جوی، ( پی جو ی ) ( صفت )۱- جویند. اثرپا.۲- جستجو کننده. یا پی جو( ی ) کسی یا چیزی شدن.در جستجوی آن بودن .
فرهنگ معین
(پَ یا پِ ) (ص فا. ) ۱ - جویندة ردّ پا یا اثر چیزی . ۲ - جست و جو کننده .