پی بریدن. [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) عقر. پی زدن. پی کردن. گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن. ( آنندراج ). قطع کردن عصب یا وَترِعرقوب ستور : ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مر کبش را پی بریدند.
نظامی.
- پی بریدن از جائی ؛ از آنجا رفتن. ترک آنجا گفتن : ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) گوشت پاشن. مرکبی رابریدن برای منع راه رفتن قطع کردن عصب یاوتر عرقوب ستور پی کردن عقر: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مرکبش را پی بریدند. ( خسرو شیرین ) یا پی بریدن از جایی . از آنجا رفتن ترک آن محل گفتن : ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان . ( فردوسی )