مرد درین راه تنگ پی نبرد
گرنه خرد را دلیل و یار کند.
ناصرخسرو.
پی بگمانت نبرده هرچه یقین است ره بیقینت نیافت هرچه گمانست.
مسعودسعد.
ره رفته تا خط رقم از اول خطرپی برده تا سرادق اعلی هم از علا.
خاقانی.
بر سر گنج آن شود کو پی بتاریکی بردمشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن.
خاقانی.
چنان کرد آفرینش را به آغازکه پی بردن نداند کس بدان راز.
نظامی.
چو اندیشه زین پرده درنگذردپس پرده راز پی چون برد.
نظامی.
از آن قصه هریک دمی میشمردبفرهنگ دانا کسی پی نبرد.
نظامی.
بنشناخت از یکدگر بازشان نه پی برد بر پرده رازشان.
نظامی.
بگوید جملگی با جان و با دل اگر تو پی بری این راز مشکل.
عطار.
اگر در بند این رازی بکلی پی ببر از خودکه نتوانی پی این راز پی بردن بآسانی.
عطار.
چون شناختی کسی را که بر وی پی نبردی. ( مجالس سعدی ).ولی اهل صورت کجا پی برند
که ارباب معنی بملکی درند.
سعدی.
خر جماع آدمی پی برده بود.مولوی.
نسبتی گر هست مخفی از خردهست بی چون وخرد کی پی برد.
مولوی.
مردمش چون مردمک دیدن خرددر بزرگی مردمک کس پی نبرد.
مولوی.
نقد حال خویش را گر پی بریم هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم.
مولوی.
در هزاران لقمه یک خاشاک خردچون درآمد حس زنده پی ببرد.
مولوی.
تو مگو آن مدح را من کی خرم از طمع کی گوید او من پی برم.
مولوی.
لبش می بوسم و درمیکشم می به آب زندگانی برده ام پی.
حافظ.
در بیابان هوا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی بمهمات بریم.
حافظ.
فریادی زد که بعضی از همراهانش بکیفیت حادثه پی بردند. ( حبیب السیر ج 3 جزوه 4 ص 324 ).بیشتر بخوانید ...