چنین گفت پرسنده را راهجوی
که بپژوه تا دارد این ماه شوی.
فردوسی.
یکایک ز ایران سر اندر کشیدپژوهید و هرگونه گفت و شنید.
فردوسی.
بسی رایزن موبد نیکرای پژوهید و آورد بازی بجای.
فردوسی.
بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نهان از نهفت.
فردوسی.
پژوهید بسیار و پرسید چندنیامد ز خوبان کس او را پسند.
فردوسی.
چنین گفت کاندر جهان این سخن پژوهیم تا برچه آید ببن.
فردوسی.
گمانی چنان برد کو را پدرپژوهد همی تا چه دارد بسر.
فردوسی.
سبک سوی خان فریدون شتافت فراوان پژوهید کس را نیافت.
فردوسی.
ولی گر ترا رأی جنگ است و کوه از ایدر برو پیش زال و پژوه.
فردوسی.
جام گیر و جای دار و نامجوی و کامران بت فریب و کین گذار و دین پژوه و رهنمای.
منوچهری.
در پژوهیدن اسرار علوم شوی از کاهلی آخر محروم.
مؤیدالدین.
|| طلب کردن : بدو گفت اگر نیستش بهره زین
نه دانش پژوهد نه آئین و دین.
فردوسی.
|| پرسیدن به جِد. ( فرهنگ اوبهی ). || خواستن. ( برهان قاطع ).- با یکدیگر پژوهیدن ِ علم ؛ مباحثه. مفاقهه. ( تاج المصادر بیهقی ). و نیز رجوع به واپژوهیدن شود. این فعل یک مصدر بیش ندارد.