پژوهنده
/paZuhande/
مترادف پژوهنده: پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: جست و جوگر، محقق، خردمند، دانا، ( صفت فاعلی از پژوهیدن )، پژوهش کننده، ( درقدیم ) جستجو کننده
برچسب ها: اسم، اسم با پ، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
پژوهنده نامه باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
اگر در نهانی سخن دیگر است پژوهنده را راز با مادر است.
فردوسی.
پژوهنده روزگار نخست گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
یکایک بدین بارگاه آمدندپژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن ز هر در پژوهنده و رای زن.
فردوسی.
دبیر پژوهنده را پیش خواندسخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی.
چو یکسر بر این بارگاه آمدندپژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
بگوهر سوی بچگان آمد اوز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی.
پژوهنده رای شاه عجم نصیحت گر شهریار زمن.
فرخی.
پژوهنده ای بود و حجت نمای در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.
همه کودکان را بیاموخت زندبه تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهنده زند و استا سرش.
فردوسی.
|| طالب. خواهان : ترا ای پدر من ( اسفندیار ) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام.
فردوسی.
همی برد با خویشتن شست مردپژوهنده روزگار نبرد.
فردوسی.
|| جاسوس. مفتش. خبرچین. کارآگاه. منهی : پژوهنده راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه.
فردوسی.
کدام است مردی پژوهنده رازکه پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
پژوهندگان دار بر راهروهمی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی ( گرشاسب نامه نسخه کتابخانه مؤلف ص 197 ).
پژوهنده دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی.
|| حکیم. خردمند. دانا. زیرک. ( برهان قاطع ).فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] جستجوکننده، تفحص کننده، جوینده: پژوهنده ای بود حجت نمای / در آن انجمن گشت شاه آزمای (نظامی۵: ۸۶۹ ).
۳. [قدیمی] مرد خردمند و دانا.
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
پژوهنده
پژوهنده
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید