یکی جادوی بود نامش ستوه
گذارنده راه و نهفته پژوه.
دقیقی.
چو خورشید برزد سر از تیغ کوه بیامد سبک مرد دانش پژوه.
فردوسی.
بیامد یکی مرد دانش پژوه کز ایشان خبر آورد زی گروه.
فردوسی.
جام گیر و جای دار و نام جوی و کامران بت فریب و کین گذار و دین پژوه و ره نمای.
منوچهری.
سپهبد برآمد بر آن تیغ کوه بشد نزد آن پیر دانش پژوه.
( از لغت نامه اسدی چ طهران ص 514 ).
|| ( فعل امر ) امر از پژوهیدن یعنی بخواه و بطلب. || ( اِ ) پشته بلند. || آستر قبا و مانند آن. ( برهان قاطع ). و ظاهراً این صورت به معانی پشته و آستر قبا و مانند آن به فتح پی و فتح واو باشد.پژوه. [ ] ( اِخ ) صاحب ریاض الشعراء آنرا نام دهی از مضافات اصفهان دانسته و نام دیگر آن بقول مؤلف مذکور شقر است ( ؟ ). ( تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 359 ).