صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی.
سنائی.
زن کنیزک را پژولیده بدیددرهم و آشفته و دنگ و مرید.
مولوی.
نبرده آن هواآب گلش راپژولیده نکرده سنبلش را.
جامی ( از فرهنگ شعوری ).
|| نرم گردیده. || ابترشده. || نصیحت کرده شده. || بازپرسی کرده شده ( ؟ ) ( شاید مصحف پژوهیده ). ( برهان قاطع ).