چو دانست کامد بنزدیک مرگ
بپژمرد خواهدهمی سبز برگ.
فردوسی.
چو آن کرده شد روز برگشت و بخت بپژمرد برگ کیانی درخت.
فردوسی.
پیامش چو بشنید شاه یمن بپژمرد چون زآب گنده سمن.
فردوسی.
چو خاقان چین آن سخنها شنیدبپژمرد و شد چون گل شنبلید.
فردوسی.
چو برخواند آن نامه را پهلوان بپژمرد و شد تنگ و تیره روان.
فردوسی.
چو بشنید گفتار کارآگهان بپژمرد شاداب شاه جهان.
فردوسی.
چو برخواند آن نامه را شهریاربپژمرد از آن لشکر بیشمار.
فردوسی.
چو موبد ز شاه این سخنها شنیدبپژمرد و لب را بدندان گزید.
فردوسی.
بپژمرد بر جای بوزرجمهرز شاه و ز کردار گردان سپهر.
فردوسی.
چو سال اندر آمد بهشتاد و شش بپژمرد سالار خورشیدفش.
فردوسی.
سیاوش چو پاسخ چنین داد بازبپژمرد جان دو گردنفراز.
فردوسی.
از آن ماند بهرام یل در شگفت بپژمرد و اندیشه اندر گرفت.
فردوسی.
چو برزوی جنگ آور او را بدیدبپژمرد در جای و دم درکشید.
فردوسی.
ترا زین جهان روز برخوردن است نه هنگام تیمار و پژمردن است.
فردوسی.
غمی گشت قیصر ز گفتارشان بپژمرد از آن تیره بازارشان.
فردوسی.
بپژمرد و برخاست لرزان ز جای همانگه بزین اندر آورد پای.
فردوسی.
هراسان شد از اژدها شاه جم دلش پژمریده روان نیز هم.
فردوسی.
فروماند مانی ز گفتار اوی بپژمرد شاداب بازار اوی.
فردوسی.
که هرکس که دارد فزونی خوردکسی کو ندارد همی پژمرد .
فردوسی.
بپژمرد چون مار در ماه دی تنش سست و رخساره همرنگ نی.
فردوسی.
ورا آن سخن بدترآمد ز مرگ بپژمرد و تیره شد آن تازه برگ.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...