پژمرانیدن

لغت نامه دهخدا

پژمرانیدن. [پ َ م ُ دَ ] ( مص ) پژمراندن. پژمرده کردن. اِذواء. اذبال. اِلواء :
همی پژمراند رخ ارغوان
کند تیره دیدار روشن روان.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- افسرده کردن غمناک ساختن . ۲- خشک ساختن اذبال .

پیشنهاد کاربران

بپرس