پوی

لغت نامه دهخدا

پوی. ( اِمص ) ریشه فعل از مصدر پوییدن. رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم. رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند. ( آنندراج ). تک. عدو. پویه :
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
منوچهری.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی.
منوچهری ( در صفت اسب ).
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن.
منوچهری.
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت پوی.
اسدی.
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی.
ناصرخسرو.
رجوع به پوی پوی شود. || ( نف مرخم ) این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شودو افاده معنی خاص کند چون : چالاک پوی :
چوبادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی.
سعدی.
ترکیب ها:
- راه پوی . سگ پوی. گرگ پوی. رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود. شلپوی. پویه پوی. ( فردوسی ). رجوع به پویه پوی شود. تکاپوی :
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور.
ناصرخسرو.
باهمه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی.
سعدی.
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تکاپوی حرم تاکی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
سعدی.
|| ( فعل امر ) امر ازپوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن.

پوی. ( اِخ ) یا آپولیا . نام خطه ای از پادشاهی قدیم ناپل شامل ایالات : کاپیتاناته ، تراوی لاپور و اوترانته امروزی و در اواسط قرن 11م. اول بصورت یک کنتی و بعداً بشکل یک دوکی دولت مستقل جداگانه ای درآمده و در زمان بنی اغلب بدست اعراب افتاد و در عصر سلطان سلیمان قانونی ، از طرف پیاله پاشا ضبط و تخریب شد. ( قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

رفتارتند، دوان دوان
۱- ( اسم ) رفتن بشتاب و نه نرم رفتار متوسط تک : [ نوند شتابنده هنجار جوی چنان شد که بادش نه دریافت پوی .] ( گرشاسب نامه ) ۲-( اسم ) در بعضی ترکیبات بجای پوینده آید:چالاک پویراه پوی.توضیح در سگ پوی و گرگ و پوی بمعنی پوینده مانند سگ و مانند گرگ آید.
نام خطه ای از پادشاهان قدیم ناپل

فرهنگ معین

(اِمص . )۱ - رفتن به شتاب . ۲ - در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای پوینده می دهد: راه پوی .

فرهنگ عمید

۱. = پوییدن
۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر ): راه پوی، گرگ پوی.
۳. (اسم مصدر ) پوییدن.
* پوی پوی: ‹پویاپوی، پویه پوی› [قدیمی] دوان دوان: نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پوی پوی (فردوسی: ۱/۱۷۶ حاشیه ).

پیشنهاد کاربران

پوی در زبان محمد آبادی ( خراسان شمالی ) به معنی وجین کردن می باشد. مثل پنبه پوی، شولی ( شالی ) پوی

بپرس