شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
منوچهری.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی.
منوچهری ( در صفت اسب ).
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن.
منوچهری.
نوند شتابنده هنجارجوی چنان شد که بادش نه دریافت پوی.
اسدی.
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی.
ناصرخسرو.
رجوع به پوی پوی شود. || ( نف مرخم ) این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شودو افاده معنی خاص کند چون : چالاک پوی : چوبادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی.
سعدی.
ترکیب ها:- راه پوی . سگ پوی. گرگ پوی. رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود. شلپوی. پویه پوی. ( فردوسی ). رجوع به پویه پوی شود. تکاپوی :
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور.
ناصرخسرو.
باهمه عیب خویشتن شب و روزدر تکاپوی عیب اصحابی.
سعدی.
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یارتحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تکاپوی حرم تاکی خیال از طبع بیرون کن که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
سعدی.
|| ( فعل امر ) امر ازپوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن.پوی. ( اِخ ) یا آپولیا . نام خطه ای از پادشاهی قدیم ناپل شامل ایالات : کاپیتاناته ، تراوی لاپور و اوترانته امروزی و در اواسط قرن 11م. اول بصورت یک کنتی و بعداً بشکل یک دوکی دولت مستقل جداگانه ای درآمده و در زمان بنی اغلب بدست اعراب افتاد و در عصر سلطان سلیمان قانونی ، از طرف پیاله پاشا ضبط و تخریب شد. ( قاموس الاعلام ترکی ).