تو گفتی که دریا بجوش آمده ست
برو موج پولادپوش آمده ست.
فردوسی.
ز پولادپوشان لشکرشکن تن کوه لرزنده بر خویشتن.
فردوسی.
آهنین رمحش چو آید بر دل پولادپوش نه منی تیغش چو آید بر سر خنجرگذار...
منوچهری.
هزار دگر پیل پولادپوش ابا چل هزار از یل رزم کوش.
اسدی.
نشستند بر تازی تیزجوش همه خاره خفتان و پولادپوش.
نظامی.
خبر شد بخاقان که صحرا و کوه شد از نعل پولادپوشان ستوه.
نظامی.
شبیخون دارا درآمد ز راه ز پولادپوشان زمین شد سیاه.
نظامی.
همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
بپیش اندرون پیل پولادپوش پس او دلیران تندرخروش.
نظامی.
ز پولادپوشان الماس تیغبخورشید روشن درآورد میغ.
نظامی.
چگونه بود پیل پولادپوش ز شیر ژیان چون برآید خروش.
نظامی.