زمین گاه پوشیده زو گه برهنه
شجر زو گهی مفلس وگه توانگر.
ناصرخسرو.
پوشیده کسی بینی فردای قیامت کامروز برهنه است و برو عاریتی نیست.
سعدی.
شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده درخت گاه برهنه است و گاه پوشیده.
( گلستان ).
عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده دلق.
سعدی.
محن ؛ پوشیده و کهنه ساختن جامه را. ( منتهی الارب ). || مستور. مکسوف. محجوب. مطرفسة. مطنفسة. گرفته. مستغمده : السماء مطنفسة مطرفسة؛ ای مستغمدة فی السحاب ؛ پوشیده از ابر. ( منتهی الارب ). || مستوره ؛ روی پوشیده : مرا شاد دل شد ز پیوند اوی
بویژه ز پوشیده فرزند اوی.
فردوسی.
به پیران قفچاق پوشیده گفت که زن روی پوشیده به در نهفت.
نظامی.
متدهّم ؛ پوشیده و فرا گرفته شده. ( منتهی الارب ). || چیزی بر چیزی فروافکنده. پنهان. در چیزی نهفته. مدفون : اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندر
صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه.
کسائی.
ز زر کاخ و گنجش تهی کرد پاک برآورد پوشیده ها از مغاک.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
دفن ؛ پوشیده و پنهان کردن در خاک. دسع؛ پوشیده شدن رگ در گوشت. ادفان ؛ پوشیده و پنهان کردن کسی را.اجتنان ؛ پوشیده شدن. استجنان ؛ پوشیده گردیدن. تلجف ؛ پوشیده و ناپدید شدن چاه. ( منتهی الارب ). || مخفی. مختفی. مخبوّ. نهفته. نهان. پنهان. خفیه. عارج. مقابل آشکارا. ناپیدا. نامحسوس. ناپایدار. نامعلوم. نامشهود. لایری. غیر مرئی. بنهفته. خفی. خفا. خافی. خافیة. همس. غیب. سرّ. خفوة. ( منتهی الارب ) : سری را کجا مغز جوشیده نیست
برو بر چنان کار پوشیده نیست.
فردوسی.
برآورد پوشیده راز از نهفت همه پیش سالار ترکان بگفت.
فردوسی.
که خراد برزین بر شهریارسخنهای پوشیده کرد آشکار.
فردوسی.
نه نیکوست نزد یکی سرفرازکه پوشیده دارید زینگونه راز.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...