آن روز نخستین که ملک جامه ش پوشید
بر کنگره کوشک بدم همچو غلیواج.
ابوالعباس.
آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خز پوش و بکاشانه شو از صفه و فروار.
فرالاوی.
چو پوشد همی شاه خود جوشناکی ارجاسب خواهد همی جستنا.
دقیقی ( از شاهنامه ).
یکی زردپیراهن مشکبوی بپوشید [شیرین ] و گلنارگون کرد روی...
چو روی ورا [خسرو پرویز را] دید بر پای خاست
بپرویز بنمود بالای راست.
فردوسی.
سر تخت و بختش [کیومرث ] برآمد ز کوه پلنگینه پوشید خود با گروه.
فردوسی.
کنون خیز و دیبای رومی بپوش بنه بر سر افسر چنان همچو دوش.
فردوسی.
یکی گبر پوشید زال دلیربجنگ اندر آمد بکردار شیر.
فردوسی.
فرامرز پوشید ببر بیان تو گفتی که ببر است و شیر ژیان.
فردوسی.
یکی را دهد نوش از شهد و شیربپوشد بدیبا و خز و حریر.
فردوسی.
چو جوشن بپوشند روز نبردز چرخ برین بگذرانند گرد.
فردوسی.
چو ایشان بپوشند از آهن قبای بخورشید و ماه اندر آرند پای.
فردوسی.
درین ماه ار ایدونکه خواهد خدای بپوشم برزم آهنینه قبای.
فردوسی.
چو توران سپاه اندر آمد بتنگ بپوشید لهراسب خفتان جنگ.
فردوسی.
بجوشید و برخاست از خوابگاه بپوشید خفتان و رومی کلاه.
فردوسی.
بپوشید زربفت شاهنشهی بسر برنهاد آن کلاه مهی.
فردوسی.
بسا لشکرا کز پی کین من بپوشند جوشن به آیین من.
فردوسی.
بپوشید پس جامه زرنگاربسر برنهاد افسر شاهوار.
فردوسی.
نشسته بر آن باره خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی.
فردوسی.
سلیح برادر [بهرام چوبینه ]بپوشید زن نشست از بر باره گامزن.
فردوسی.
تهمتن بپوشید ببر بیان نشست از بر اژدهای ژیان.بیشتر بخوانید ...