پوسیده شدن

لغت نامه دهخدا

پوسیده شدن. [ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب )پوسیدن. چریدن. ( در تداول مردم قزوین ) :
تازه رویم بمثل لاله نعمان بود
کاه پوسیده شد آن لاله نعمانم.
ناصرخسرو.
نخر. ( تاج المصادر بیهقی ). عفن. ( دهار ) ( منتهی الارب ). عفونت. ( منتهی الارب ). وهی. و رجوع به پوسیدن شود. رمة؛ پوسیده شدن استخوان. نخر؛ پوسیده شدن استخوان. لخن ؛ پوسیده شدن مغز. عفن ، عفونة؛ پوسیده شدن در نم. عطن ؛ پوسیده شدن پوست در پیراستن. ( تاج المصادر بیهقی ). قضاء؛ پوسیده شدن ریسمان بسبب دیرماندگی در زمین. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پوسیدن پوسیده گشتن .

مترادف ها

spoil (فعل)
ضایع کردن، فاسد کردن، از بین بردن، خراب کردن، فاسد شدن، خسارت وارد کردن، ناگوار کردن، پوسیده شدن، لوس کردن، رو دادن

فارسی به عربی

غنائم

پیشنهاد کاربران

بپرس