پوستین کردن

لغت نامه دهخدا

پوستین کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ( ... کسی را )، او را رسوا کردن. ا و را مفتضح کردن. او را عیب کردن. ( اوبهی ). بدگوئی او کردن. ( برهان ) :
در رکابش ماه خواهد رفت اگر
اسب حسن اینست کو زین میکند
با رخ و دندانش روز و شب فلک
پوستین ماه و پروین میکند.
انوری.
پوستینم مکن که از غم و درد
فلکم پوست می بپیراید.
انوری.
معشوقه دل ببرد و همی قصد دین کند
با آشنا و دوست کسی اینچنین کند
دل پوستین بگازر غم داد و طرفه آنک
روز و شبم هنوز همی پوستین کند.
انوری.
از سر جوی عشوه آب ببند
بیش ازین گرد پای حوض مگرد
تا مرا در میان تابستان
مر ترا پوستین نباید کرد.
انوری.
و در قطعه ذیل نیز بهمین تعبیر مثلی اشاره است :
پوستینی بخواستیم از تو
تا زمستان بسر بریم در آن
قیمت ما بر تو بود چنانک
قیمت پوستین بتابستان
بده ای خواجه پوستینم هین
پیشتر ز آنکه پوستینت هان ( یعنی پوستینت کنم ).
کمال اسماعیل.
و در دو بیت ذیل سنائی و انوری معنی پوستین کردن و سوخته پوستین را ندانستم :
آنان فسرده اند که شان پوستین کنی
ما را ز غم چو سوخته پوستین مکن.
سنائی.
منکر مشو از آنکه تو در پوست نیستی
کآزادگان بخیره ترا پوستین کنند.
انوری.

فرهنگ فارسی

( مصدر )پوستین کسی را.او را رسوا کردن مفتضح کردن ویرا بد گویی او کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس