پوستک

/pustak/

معنی انگلیسی:
flake, (small) pelt, cuticle

لغت نامه دهخدا

پوستک. [ ت َ ] ( اِ مصغر ) پوست خرد. خرده پوست. پوست نازک : و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). غضن ؛ پوستک بیرون چشم. مجلة؛ پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. ( منتهی الارب ). الادواء، پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. تدویة؛ پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. ( زوزنی ).مریطاء؛ پوستکی تنک میان ناف... ( منتهی الارب ). قهقر؛ پوستکی خرد بر سر خرمابن. ( منتهی الارب ). || ظاهراً قسمی گستردنی زبون و ناچیز :
یکی را کند صوف و اطلس لباس
یکی را دهد پوستک با پلاس.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
منت پذیر کرد ز زیلو که با نمد
از بوریا و پوستکت بی نیاز کرد.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
ای که پهلوبشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
|| پوسته. رجوع به پوسته شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پوست کوچک پوست خرد پوست نازک . ۲- قسمی گستردنی زبون و ناچیز. ۳- پوسته

فرهنگ عمید

= پوسته

فرهنگستان زبان و ادب

{cuticle} [زیست شناسی] لایه ای پیوسته از جنس کوتین که یاخته های روپوست ترشح می کنند و سطح خارجی اندام های هوایی را می پوشاند و تنها در محل روزنه ها و عدسک ها گسسته است

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:کوتیکول

مترادف ها

pelt (اسم)
شتاب، ضربه، پوستک، پوست خام، پوست پشم دار

cuticle (اسم)
بشره، پوست، پوشش شاخی، پوشش مو، پوستک

پیشنهاد کاربران

بپرس