پوست کندن از

مترادف ها

shell (فعل)
پوست کندن از، پوست انداختن، سبوس گیری کردن، مغز میوه را دراوردن

debark (فعل)
پوست درخت را کندن، پوست کندن از

flay (فعل)
پوست کندن از، سخت انتقاد کردن

decorticate (فعل)
پوست کندن از، به صورت الیاف در اوردن از

excoriate (فعل)
تراشیدن، پوست کندن از، پوست چیزی را کندن

فارسی به عربی

اسلخ , صدفة

پیشنهاد کاربران

بپرس