پوست کردن

لغت نامه دهخدا

پوست کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پوست کندن. پوست باز کردن. سلخ . باز کردن پوست میوه و جز آن. از پوست برآوردن. || غیبت و بدگوئی کسی کردن. || پوست کردن کتابی ؛ جلد کردن آن. جلد انداختن بدو. پشت کردن آن. مجلد کردن کتاب. تجلید. ( زوزنی ). المجلد؛ آنکه کراسه را پوست کند. ( مهذب الاسماء ). || انیس و محرم ساختن. ( برهان قاطع ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پوست کندن ( میوه درخت جانور ) پوست باز کردن سلخ . ۲- غیبت کردن بد گویی کردن. ۳- انیس ساختن محرم کردن. یا پوست کردن کتابی را . جلد کردن آن را.

پیشنهاد کاربران

بپرس