پوست تخت

/pusttaxt/

لغت نامه دهخدا

پوست تخت.[ ت َ ] ( اِ مرکب ) پوست آش کرده که پشم آن نسترده باشند و درویشان آن را گاه نشستن و خفتن چون گستردنی وبساطی گسترند و گاه رفتن بر دوش افکنند و آن از پوست گوسفند و گاهی شیر و ببر و پلنگ باشد :
اگر از فقر هوای تو بفرمان باشد
پوست تخت تو کم از تخت سلیمانی نیست.
تأثیر.
|| مجازاً، مقام درویش. || مسند.
- پوست تخت ارشاد ؛ مسند ارشاد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پوست آش کرده که پشم آنرا نسترده باشند و آنرا بهنگام نشستن و خفتن مانند فرش و بساط در زیر خود گستردن و بهنگام رفتن بر دوش افکنند و آن از پوست گوسفند و گاهی شیر و ببر و پلنگ باشد ( مخصوصا درویشان آنرا بکار برند ). ۲ - مقام دوریش . ۳- مسند پوست تخت ارشاد ( مسند ارشاد ) .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِمر. ) پوست خشک شدة حیوانات به ویژه گوسفند که برای نشستن از آن استفاده می کنند.

فرهنگ عمید

پوست خشک شدۀ حیوانات به خصوص پوست گوسفند که مانند فرش زیر پا می اندازند.

پیشنهاد کاربران

بپرس