پوست انداختن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
اصطلاحات و ضرب المثل ها
برای انجام کاری یا در برخورد با موقعیت ناموافقی رنج و مرارت و مشقات فروان کشیدن.
مترادف ها
قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ
پوسته پوسته شدن، پوست انداختن، پوست ریختن
پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن
پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن
پوست انداختن، پر ریختن
پوست کندن از، پوست انداختن، سبوس گیری کردن، مغز میوه را دراوردن
اویختن، پوست انداختن، دولا دولا راه رفتن، خمیده بودن، اویخته بودن
پوست کندن، کندن، پوست انداختن، مقشر کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پوست انداختن : [عامیانه، اصطلاح] از سختی چیزی به ستوه آمدن.
پوستَندازیدن/پوستَنداختن.