برآید بکام تو این کار زود
چو بشنید سیندخت پوزش نمود.
فردوسی.
زمین را ببوسید و پوزش نمودبر آن مهتری آفرین برفزود.
فردوسی.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمودبداندیش را دل به نیکی ربود.
سعدی ( بوستان ).
بپایش درافتاد و پوزش نمودبخندید لقمان که پوزش چه سود.
سعدی ( بوستان ).
و رجوع به پوزش شود.