پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند بعفو کوشد و غفران.
رودکی.
گرایدونکه پوزش پذیری ز من و گر نیست رنج آید از خویشتن.
ابوشکور.
از آن شهر هر کس که بد پارسابپوزش بیامد بر پادشا.
فردوسی.
از ایدر بپوزش بر شاه روچو بینی ورا بندگی ساز نو.
فردوسی.
بپوزش بیامد بر شهریارکه ای از جهان بر شهان کامکار.
فردوسی.
بپوزش بنزدیک موبد شدندهمه راه جویان و بخرد شدند.
فردوسی.
بپوزش بیاراست قیصر زبان بدو گفت بیداد رفت ای جوان.
فردوسی.
بپوزش بیامد سپهدار طوس بپیش شه اندر شد او چاپلوس.
فردوسی.
بپوزش کنم نرم خشم وراببوسم سر و پا و چشم ورا.
فردوسی.
دلیران ایران بماتم شدندپر از غم بدرگاه رستم شدند
بپوزش که این ایزدی کار بود
که را بود آهنگ جنگ فرود.
فردوسی.
بپوزش مگر کردگار جهان بمن بر ببخشاید اندر زمان.
فردوسی.
بپوزش همه پیش نوذر شدندسراسر به آیین کهتر شدند.
فردوسی.
بپوزش یک اندر دگر نامه سازمگر خسرو آید به راه تو باز.
فردوسی.
به خاقان یکی نامه ارژنگ وارنبشتند پر بو و رنگ و نگار
بپوزش کز این کرده هستم بدرد
دلی پر پشیمانی و باد سرد.
فردوسی.
به خرّاد گفت ای رد رادمردبرنجی دگر گرد پوزش مگرد.
فردوسی.
بدو گفت راهب که پوزش مکن بپرس از من از بودنیها سخن.
فردوسی.
بدین کار پوزش چه پیش آورم که دلشان بگفتار خویش آورم.
فردوسی.
برآید بکام تو این کار زودچو بشنیدسیندخت پوزش نمود.
فردوسی.
بر زال زر پوزش آراستندزبانها بلابه بپیراستند.
فردوسی.
برفتند فغفور و خاقان چین بر شاه با پوزش و آفرین.
فردوسی.
بزد اسپ از پیش چندان سپاه بیامد بپوزش بنزدیک شاه.بیشتر بخوانید ...