بر بیاض آفتاب از شب رقم خواهد کشید
ماه را بر صفحه خوبی قلم خواهد کشید
یارب این یک قطره خون کو را همی خوانند دل
تا کی از بیداد مهرویان الم خواهد کشید
امشب ای شمع از سربالین بیماران مرو
بیدلی سر در گریبان عدم خواهد کشید
بر حذر باش امشب ای همسایه بیت الحزن
کز سرشک چشم من دیوار نم خواهد کشید
میکشد بار غم محبوب و میگوید بها
هر که عاشق شد ضرورت بار غم خواهد کشید.
و این قصیده هم او راست در مدح خواجه وجیه الدین زنگی در اصطلاح و لغت مغولی وبسیار مستعدانه گفته و برین نسق شعر، بگفته دولتشاه ، در دواوین استادان کم دیده شده است. و آن این است :
قصیده
ای کرده روح با لب لعل تو نوکری محبوب ازبکی و نگاری و چادری
نوئین نیکوانی و ترغو لب ترا
از قند صدتغار بریزد بساوری
در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت
خون شد دل چریک و رعایا و لشکری
هندوستان زلف ترا چشم ترک تو
بلغاق کرده همچو قشون نکودری
قامان طره های تو چون کلک بخشیان
کردند مشق بر رخ تو خط ایغوری
تا باسقاق عشق تو در ملک دل نشست
از یارغوی هجر تو برخاست داوری
کردند نرگه بر لب جیحون چشم من
خیل خیال تو چو تومان یساوری
کوچ و قلان خویش بدیوان عشق تو
گه جان دهم بمالی و گه سر بقبجوری
تمغاجی غم تو زد از اشک آل من
تمغای سرخ بر ورق زرّ جعفری
کردم تکشمشی لبت و جان ببوسه ای
سورغامشی نمیکند از راه کافری
تا بشمشی کنیم بهم در مجادله
زین قصه پیش داور آفاق یکسری
بیلگا الغ بتکجی قاآن اعظم آنک
دارد ره بتکجی و راه بهادری
ای صاحبی که هست به یرلیغ حکم توبیشتر بخوانید ...