پهندز. [ پ َ دِ ] ( اِخ ) تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعه پهندز محبوس کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 166 ). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعه پهندز بود خراب کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 133 ).