پهن

/pahn/

مترادف پهن: پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع

متضاد پهن: کم عرض

معنی انگلیسی:
broad, outspread, square, wide, extended, dung, excrement, muck

لغت نامه دهخدا

پهن. [ پ ِ هَِ ] ( اِ ) فضله اسب و استر و خر. روث. سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران. آزاله ( در تداول مردم قزوین ).
- امثال :
پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد.
پهن پا میزند ؛ سخت بیکاره و ولگرد است. رجوع به پهن پا زدن شود.
- تخته پهن ؛ پهن خشک گسترده زیر حیوانات بارکش و سواری ده در طویله خوابیدن او را.

پهن. [ پ َ هََ ] ( ص ) پهن. عریض :
پر پهن آسمان راست چنان طوطیی
کز هوس بچگان باز کند پر، پهن.
ابوالمفاخر رازی.
چون گل سوری شده گرد و پهن
لعل تر از لاله بروی چمن.
امیرخسرو.
رجوع به پَهْن شود. || ( اِ ) شیری که بسبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند. ( برهان ). پَهَنَه :
پستان مثال غنچه پر از شیر شبنم است
از مهر طفل سبزه برون آیدش پهن.
آنی ( یا ) آبی ( از جهانگیری ).

پهن.[ پ َ ] ( ص ) فراخ. وسیع. متسع. فراخ و گشاده. ( آنندراج ). مقابل تنگ : جاده پهن ؛ جاده فراخ :
و دیگر چو گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ.
فردوسی.
بیابان بیاید چو دریا گذشت
ببینی یکی پهن بی آب دشت.
فردوسی.
برآمد غو بوق و هندی درای
بجوشید لشکر بدان پهن جای.
فردوسی.
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس.
فردوسی.
بیاورد لشکر بدریای چین
برو تنگ شد پهن روی زمین.
فردوسی.
عصای موسی ، تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده پهن ، زفر.
عنصری.
فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط
بعمر کوته و دور و دراز کرده امل.
ناصرخسرو.
هرکه عکس رخ تو می بیند
دهنش پهن باز میماند.
عطار.
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی.
- پهن دشت ؛ دشتی فراخ و پهناور. رجوع به پهن دشت شود.
|| عریض . پهناور. دارای پهنا :
یکی رود بد پهن در شوشتر
که ماهی نکردی برو بر گذر.
فردوسی.
یکی خانه دیدند پهن و دراز
برآورده بالای او شست باز.
فردوسی.
یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ز بالای گاز.
ازرقی.
جائی درو چو منظره عالی کنم بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پخش، عریض، پرپهنا، گسترده ، سرگین اسب والاغ واستر
( اسم )شیری که بسبب مهربانی در پستان مادر طغیان کندپهنه : پستان مثال غنچه پر از شیر شبنم است از مهر طفل سبزه برون آیدش پهن . ( آنی یا آبی جها. لغ. )

فرهنگ معین

(پَ هَ ) (اِ. ) = پهنه : شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه .
(پَ )(ص نسب . )۱ - فراخ ، گشاد. ۲ - عریض ، پهناور. ۳ - مسطح .
(پِ هِ ) (اِ. ) سرگین چهارپایان . ، ~ بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن .

فرهنگ عمید

سرگین برخی چهارپایان گیاهخوار، مانند گاو، اسب، الاغ، و استر.
۱. پخش.
۲. عریض، پُرپَهنا.
۳. گسترده.
* پهن کردن: (مصدر متعدی ) گستردن فرش بر روی زمین.

واژه نامه بختیاریکا

بَل؛ وال؛ دقل؛ وَردادِه؛ نواله؛ تَکِه

مترادف ها

muck (اسم)
غضب، پهن، کثافت، سرگین، کود، کود تازه

patulous (صفت)
باز، پهن، منبسط، گشوده، گشاده

wide (صفت)
وسیع، نامحدود، فراخ، پهناور، پهن، عریض، گشاد، پرت، بسیط، زیاد، کاملا باز

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

plain (صفت)
ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، رک و ساده

broad (صفت)
پهناور، پهن، عریض، گشاد

flat (صفت)
خنک، بی مزه، پهن، صاف، تخت، هموار، مسطح، یک دست، قسمت پهن، بدون پاشنه، بی تنوع

flattened (صفت)
پهن، صاف

platy (صفت)
پهن، شبیه بشقاب

فارسی به عربی

ختم , سهل , شقة , عریض , فی الخارج , کبیر , واسع

پیشنهاد کاربران

واژه پهن
معادل ابجد 57
تعداد حروف 3
تلفظ pahn
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: pahan]
مختصات ( پِ هِ ) ( اِ. )
آواشناسی pahn
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
منبع عکس. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی

پهن
به زبان سنگسری
لِپو lepo
فِراخ ferakh
پهن کردن: گستردن هر چیزی که سطح جایی را بپوشاند مانند انواع فرش مثل قالی، موکت، زیلو و پتو و نیز سفره، رختخواب، سجاده و کلا، هر گستردنی یا چیزی که می توان ان را باز کرد بر روی زمین یا سطح مسطح یا حتی روی بند مثل لباس که برای خشک شدن و برچیده شدن اب ان بر روی بند یا طناب پهن می شود.

بپرس