پهلوان پنبه. [ پ َ ل َ / ل ِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) مسخره ای که تمام تن خود را به پنبه گیردو او با حلاجی که کمان در دست دارد برقص آیند و حلاج در میان رقص کم کم پهلوان را با زدن کمان عور و برهنه کند یعنی تمام پنبه های تن او را بر باد دهد و در اصطلاح پهلوان پنبه مردی درشت اندام و قوی هیکل بی زور و قوت را گویند که ظاهری دلیر و دلی جبان دارد. بظاهر پردل و بباطن ترسو. یالانچی پهلوان. لاف زن : به پیکار سرما که تنها بلرزد مگر پهلوان پنبه باشد محارب.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 28 )
زانهمه رخت زنان را بگه آرایش پهلوان پنبه خوش آمد بنظر و افزارش.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 87 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- مسخره ای که تمام تن خود را به پنبه گیرد و خود با حلاجی که کمان در دست دارد برقص در آید و حلاج در میان رقص اندک اندک پهلوان را با زدن کمان برهنه کند یعنی تمام پنبه های بدن او را بر باد دهد: بپیکار سرما که تنها بلرزد مگر پهلوان پنبه باشد محارب . ( نظام قاری ) ۲-مردی درشت اندام و قوی هیکل و بی زور و قوت آنکهظاهری دلیر و دلی جبان داردبالانچی پهلوان پهلوان دروغین .
فرهنگ معین
( ~. پَ بِ )(اِمر. ) پهلوان دروغین .
فرهنگ عمید
کسی که اندام درشت، شانه های پهن، و بازوان ستبر دارد اما ترسو و کم زور است و به دروغ ادعای دلیری و پهلوانی می کند، پهلوان دروغی.
واژه نامه بختیاریکا
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( پِمبِله بُف )
دانشنامه آزاد فارسی
کنایه از پهلوانِ دروغین، و مردی هیکل مند، اما ضعیف و بُزدل و از بازی های نمایش گونۀ سنتی، به تسمیۀ نامِ بازیگرِ اصلی آن، و نیز عنوانِ لقبی خاص در دورۀ محمدشاه قاجار و ناصرالدین شاه قاجار. در سابقۀ تاریخیِ این لقب آورده اند که نام پهلوانِ فرج نامی از اهالیِ کاشان بوده است که با وجودِ ریزگی هیکل، پشتِ همۀ پهلوانان پایتخت را بر زمین رساند و تا دو سال پهلوان اول پایتخت بود. مردم کاشان او را پهلوان پنبه می خواندند. همچنین در بازی ای به همین نام شخصی تمام تن خود را با پنبه می پوشاند و می رقصید و در آغاز رقص حلاجی کمان در دست، کم کم پنبه های تن او را می زد و عورش می کرد.
یالانچی پهلوان ؛ ( پهلوان دروغگو ) آنکه دعویهای بی معنی کند. آنکه مدعی امری است و از عهده برنمی آید. مدعی کاذب.
رستم صولت ( صفت ) آنکه دارای صولت رستم است آنکه مانند رستم حمله کند . پهلوان صولت افندی پیزی آنکه ظاهرا پهلوان و شجاع نماید ولی باطنا ترسو باشد .
رستم برف. [ رُ ت َ ب َ ] ( اِ مرکب ) از برف صورت پهلوانی سازند که پرهیبت باشد. ( از آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . پهلوان برفی. کنایت از چیزی بظاهر مهم و در باطن پوچ و بی ارزش. || برف بی اندازه زیاد. ( ناظم الاطباء ) . || مردم سهمناک و بدهیأت. ( ناظم الاطباء ) .
Paper tiger
پهلوان پنبه: [اصطلاح زور خانه ای] در مقام شوخی و مزاح و تخطئه لقب ورزشکاران درشت هیکل و بی هنراست و این تسمیه از قرن ها قبل به مناسبت آدمک های پنبه که حلاجها در موقع چراغانی از گلوله های پنبه ای ساخته و جلو دکان خود میگذاشتند به وجود آمده.