په پیاز

لغت نامه دهخدا

په پیاز. [ پ ِه ْ ] ( اِ مرکب ) اشکنه. پیازو ( پیاز آب ) :
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی.
مولوی.
نقل است که وقتی خادمه رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. ( تذکرة الاولیاء ). گفت توامروز چه خوردی ؟ گفت اندکی په پیاز. ( تذکرة الاولیاء عطار ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) اشکنه پیاز و ( پیاز آب ) : گفت تو امروز چه خوردی ? گفت : اندکی په پیاز.
اشکنه پیاز و آب

فرهنگ عمید

نوعی اشکنه که با پیه یا روغن، آب، و پیاز درست کنند: ای دریغا گر بدی پیه و پیاز / په پیازی کردمی گر نان بدی (مولوی: لغت نامه: په پیاز ).

پیشنهاد کاربران

بپرس