جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو در سر خاره.
رودکی.
بجائی که پنهان شود آفتاب بدان جایگه ساخت آرام و خواب.
فردوسی.
همه خود مر او را بفرمان شدندبدان از جهان پاک پنهان شدند.
فردوسی.
بدل گفت پنهان شود آفتاب شب آید شود گاه آرام و خواب.
فردوسی.
پس تل درون ، هر سه پنهان شدنداز اندیشه جان غریوان شدند.
فردوسی.
همان به که پنهان شوم زاژدهاکنم تاج و تخت کیانی رها.
فردوسی.
شب شودپنهان چو گردد نور خورشید آشکار.معزی.
مور وماهی را بر خاک و بدریا درنیست پنهان شدن از وی بشب تاری.
ناصرخسرو.
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم زانکه با معشوق پنهان خوشتر است.
عطار.
مهر درخشنده چو پنهان شودشب پره بازیگر میدان شود.
؟