پندی

لغت نامه دهخدا

پندی. [ پ َ ] ( اِ ) درتاج المصادر بیهقی در معنی کلمه حجلان گوید: برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن - انتهی. ظاهراً پندی زاغ و کلاغ باشد یا صورتی از پند بمعنی غلیواژ.

پندی. [ پ َ ] ( ص ) منسوب به پند :
پذیرند از تو شاهنشاه صاحب
همه گفتارها بندی و پندی.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به پند اندرزی .
ظاهرا پندی زاغ و کلاغ باشد یا صورتی از پند بمعنی غلیواژ

پیشنهاد کاربران

در زبان دزفولی فحشی است به معنی ک. . . . . . ونی
پندی :به زیر پ ، درگویش خراسان وسبزوارزاغ وزغن وکشکره راگویندویا مرغی چون غلیواژباش
وگویا
کوته گشته پندیل است که دربازی کودکان
آن سامان بنام
گاو، گذل، پندیل آمده ست - >درهمین دانشنامه بنگرید به گاوگذل پندیل خلش یا> پندیل
پندی : درگویش خراسان وسبزوارزاغ وکشکره
است وگویا
کوته گشته پندیل باشد که دربازی مردم آن سامان،
( گاو، گذل، پندیل ) آمده ست - >درهمین دانشنامه بنگرید به گاوگذل پندیل خلش یا> پندیل

بپرس