پندام

لغت نامه دهخدا

پندام. [ ] ( اِ ) این صورت در شعری مغلوط از رودکی که شاید بدین صورت تصحیح توان کرد، آمده است :
گیردی آب جوی را پندام
چون بود بسته نیک راه ز خس.
و در این حال شاید بمعنی سُدّه و انسداد و مانند آن باشد. و در کتاب الابنیه عن حقایق الادویة در باب میاه آمده است : و آن آب که نه فاتر بود و نه سرد شکم پندام کند و معده را سست گرداندو شهوت را ضعیف کند و تشنگی ننشاند.

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) آماس ، ورم .

فرهنگ عمید

ورم، آماس.

پیشنهاد کاربران

پنام. [ پ َ ] ( اِ ) در اوستا پئیتی دان و در پهلوی پدام و پندام و پنوم گویند. در آبان یشت ، کرده 29 آن عبارت است از جامه ای که در زیر زره پوشند. در فرگرد 14 از وندیداد در فقره 9 پنام در جزو اسلحه و لوازم
...
[مشاهده متن کامل]
یک مرد جنگی شمرده شده است. گذشته از این چند فقرات پنام در اوستا و کتب پهلوی عبارت است از دو قطعه پارچه سفید از جنس پنبه که به روی دهان آویخته با دو نوار بپشت سر گره میزنند. زرتشتیان ایران آن را روبند نامند. این پرده کوچک که بنا به توضیحات تفسیر پهلوی اوستا باید دو بند انگشت پائین تر ازدهان باشد در وقتی بکار برده میشود که مؤبد در مقابل آذر مقدس اوستا سروده مراسم دینی بجای می آورد. استعمال پنام برای این است که نفس و بخار دهن به عنصر مقدس نرسد. پنام از لوازم اتربانان ( موبدان ) است از هیچ جای اوستا مفهوم نمیشود که بهدینی هم باید آن رادر مراسم دینی بکار برد. در فرگرد 18 وندیداد در فقره اول آمده است : �چنین گفت اهورا مزدا در میان مردمان هست کسی که پنام بسته اما بندی از دین بمیان بسته ندارد و خود را بدروغ اتربان ( موبد ) مینامد. ای زرتشت پاک تو نباید که چنین کسی را اتربان بخوانی. � درایران قدیم نیز کسی که بنزد شاه میرفت بایستی برای احترام و ادب پنام بیاویزد این طرز ادب در دربار پادشاهان چین هم معمول بوده است - انتهی . بلغت زند و پازند پارچه ای باشد چهارگوشه که در دو گوشه آن دو بند دوزند و متابعان زردشت در وقت خواندن زند و پازند و اوستا آن را بر روی خود بندند. ( برهان قاطع ) . صاحبان فرهنگ رشیدی و جهانگیری گویند: گویا که پارچه چهارگوشه را بواسطه آنکه روی را پوشیده میدارد پنام نامیده اند ( ؟ ) ( لغتنامه دهخدا )

پندام، پدم، اماس ، ورم، جمع شدن آب است
در گویش ملکی قالی بشاگرد و برخی گویشهای لارستانی نیز پندام میگویند - چندی پیش رخم پندام در کرده بود یکی از افغانستانی ها به من گفت اوی بچه چه پندیده ای = اماس براورده ای
آماس و استخر است انرا پدام و پدم نیز گویند
گرچه نامردم است ان ناکس
بشود هیچ از او دلم پرگس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم براو نشسته مگس
گر نه بدبختمی مرا که فگند
با یکی چاف چاف زود غرس
...
[مشاهده متن کامل]

گیردی اب جوی را پندام
چون بود بسته راه پنگ ز خس
رودکی
آن آب که نه گرم بود و نه سر پندام آورد ذخیره خوارزمشاهی

به لری جنوب خوزستان، طوایف بویراحمدی، به آماس می گوییم "پَندوم"، و به سدهایی که در جوی های آبیاری زمین های کشاورزی می سازند می گوییم "پَدُم".

بپرس