پنداشتی

لغت نامه دهخدا

پنداشتی. [ پ ِ ] ( حامص ، اِ ) عقیده. خیال. پنداشت. رای. || گمان باطل :
من از تخمه ایرج پاکزاد [ گشتاسب ]
وی از تخمه تور جادونژاد
چگونه بود در میان آشتی
ولیکن مرا بود پنداشتی.
دقیقی.
و با قوت و شوکت خویش در پنداشتی بودند. ( جهانگشای جوینی ). و به آوازه سلطان جلال الدین مردم هنوزدر پنداشتی بودند. ( جهانگشای جوینی ). || پنداشت. پندار. غرور. کبر. || قهر ( ضد مهرو صلح و آشتی ) :
نگارانه همه پنداشتی کن
زمانی دوستی و آشتی کن.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
چو بنمائی بدل پنداشتی را
بمانی جای لختی آشتی را.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
همه کارش آشوب و پنداشتی است
از او آشتی جنگ و جنگ آشتی است.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 88 ).
تو را بود از آغاز پنداشتی
که پند مرا خوار بگذاشتی.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 310 ).
ولیکن نه هنگام پنداشتی است
که هنگام مهر و گه آشتی است.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
مرا با شما کرده شد آشتی
نباشد کنون خشم و پنداشتی.
شمسی ( یوسف و زلیخا )
بود در جهان جنگ و پنداشتی
ولیکن بود بعد از آن آشتی.
شمسی ( یوسف و زلیخا )
|| ( ق ) گفتی. مانا. همانا : ابوبکر گفت چنین مگوی که خدای تعالی پیغامبر را گفت : انّک میت و انهم میتون. عمر گفت پنداشتی که هرگز این آیت نخوانده بودم. ( مجمل التواریخ ).

فرهنگ فارسی

( فعل. دوم شخص مفرد ماضی از پنداشتن ) گفتی مانا همانا .
قابل پنداشتن که انرا می توان پنداشت

فرهنگ معین

(پِ ) (حامص . ) ۱ - خودبینی ، تکبر. ۲ - گمان نادرست . ۳ - خیال . ۴ - قهر.

پیشنهاد کاربران

بپرس