پنداریدن

لغت نامه دهخدا

پنداریدن. [ پ ِ دَ] ( مص ) پنداشتن. گمان کردن. خیال کردن :
زشت باید دید و پندارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند.
رابعه بنت کعب قزداری.
|| عجب و تکبر نمودن.

فرهنگ فارسی

پنداشتن
( مصدر ) ۱- گمان بردن تصور کردن ظن بردن توهم کردن زعم حسبان . ۲- تصور باطل نمودن حدس باطل زدن گمان نادرست کردن . ۳- شمردن بحساب آوردن فرض کردن انگاشتن گرفتن تقدیر . ۴- عجب و تکبر نمودن .

فرهنگ معین

(پِ دَ ) (مص م . ) نک پنداشتن .

فرهنگ عمید

= پنداشتن: زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بی دیوان: ۷۴ حاشیه ).

پیشنهاد کاربران

پنداریدن: فرض کردن
این برسازه گونه ی دیگر برسازه ی پنداشتن است.
پندارنده:فرض کننده
پنداره: فرضیه
پنداریده: مفروض

بپرس