پنجگان
لغت نامه دهخدا
- پنجگان پنجگان ؛ پنج پنج. پنج تا پنج تا. خماس.
|| نوعی بازی. ( محشی المُعَرّب جوالیقی ص 237 ح ). فنجکان. فنرجان. پنجک. پنجه. فنزج.
فرهنگ فارسی
۱- پنج تا پنج تا پنج پنج . ۲- ( اسم ) نوعی تیر .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
اصطلاحات و ضرب المثل ها
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید