پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| از کسی بیموجب بریدن. ( برهان قاطع ). به هرزه بریدن. ( فرهنگ خطی ). نرم شدن. ( فرهنگ خطی ). نرم و هموار شدن. ( فرهنگ رشیدی ). || بیهوده شدن. باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش : هرچه رشتیم پنبه شد.