پلکیدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. زندگی کردن و وقت گذراندن نه چنان که مطلوب است.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
منتظر شدن، پلکیدن، شناور و آویزان بودن، در تردید بودن، در حال توقف پر زدن
رقصیدن، خمیدن، پرواز دادن، پلکیدن، لی لی کردن، روی یک پا جستن، رازک بار اوردن، جست وخیز کوچک کردن، لنگان لنگان راه رفتن
ور رفتن، پلکیدن، وقت را به بطالت گذراندن، ول گشتن
پلکیدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پلک ، پلکیدن ؛ فلسفه ی ایجاد این کلیدواژه بر مبنای قانون و قواعد ایجاد کلمات در پهنه ی واژگان و دریای لغات در متن زیر تحلیل و تبیین شده است ؛
فَلَک ؛ چرخش ، گردش ، دَوَران ، حرکت ، جهش ، پرش ، پِلکیدن
... [مشاهده متن کامل]
تعاریف فوق برای کلمه ی فَلک بر مبنای قابل تبدیل بودن کلمه ی فلک به فَرک به معنی فِر خوردن و قابل تبدیل بودن فلک به پَلک به معنی پِلکیدن و پِر خوردن می باشد.
مثال مشابه کلمه ی فلک و پلک همانند ساختمان دو کلمه ی فارس و پارس یا پارس و پالس می باشد.
یعنی یک حرکت دورانی و مارپیچی و رو به جلو برای تعریف کلمه ی فلک در اصطلاح رایج چرخ فلک و فلکه و شیر فلکه و افلاک در مفهوم این کلمه وجود دارد.
اصطلاح پلک چشم نیز بر مبنای قابل پلکیدن و پلک زدن این عضو از اعضای بدن می باشد.
حرف ( ل ) در میان ساختمان کلمه ی فلک که در قانون قلب ها قابل تبدیل به حرف ( ر ) نیز می باشد نماد وجود یک جریانی از انرژی لطیف و سیال و درونی در مفهوم کلمات می باشد.
اصطلاح فلاکت و فلاکت بار و مفلوک و فلک زده با تعریف موازی و غیرانطباقی بدبختی و بیچارگی و نکبت نیز که دارای بار منفی در مکالمات روزمره می باشد بر مبنای به دور خود چرخیدن و درجا زدن و پیشرفت نکردن می باشد.
مصداق این تعریف در اعجاز کتاب قرآن با جمله ی ( کُلٌّ فی فلک ) برای تعریف عالم هستی از جانب خداوند متعال در قانون بازخوانی و بازچینی حروف معکوس برای پی بردن به کاربری کلمات و یا ایجاد بار مخالف در مفهوم کلمات به راحتی می توان این مفهوم را درک نمود.
یعنی جمله ی ( کل فی فلک ) را اگر از چپ به راست یا از راست به چپ بخوانیم همین جمله قابل تکرار است.
فَلَک ؛ چرخش ، گردش ، دَوَران ، حرکت ، جهش ، پرش ، پِلکیدن
... [مشاهده متن کامل]
تعاریف فوق برای کلمه ی فَلک بر مبنای قابل تبدیل بودن کلمه ی فلک به فَرک به معنی فِر خوردن و قابل تبدیل بودن فلک به پَلک به معنی پِلکیدن و پِر خوردن می باشد.
مثال مشابه کلمه ی فلک و پلک همانند ساختمان دو کلمه ی فارس و پارس یا پارس و پالس می باشد.
یعنی یک حرکت دورانی و مارپیچی و رو به جلو برای تعریف کلمه ی فلک در اصطلاح رایج چرخ فلک و فلکه و شیر فلکه و افلاک در مفهوم این کلمه وجود دارد.
اصطلاح پلک چشم نیز بر مبنای قابل پلکیدن و پلک زدن این عضو از اعضای بدن می باشد.
حرف ( ل ) در میان ساختمان کلمه ی فلک که در قانون قلب ها قابل تبدیل به حرف ( ر ) نیز می باشد نماد وجود یک جریانی از انرژی لطیف و سیال و درونی در مفهوم کلمات می باشد.
اصطلاح فلاکت و فلاکت بار و مفلوک و فلک زده با تعریف موازی و غیرانطباقی بدبختی و بیچارگی و نکبت نیز که دارای بار منفی در مکالمات روزمره می باشد بر مبنای به دور خود چرخیدن و درجا زدن و پیشرفت نکردن می باشد.
مصداق این تعریف در اعجاز کتاب قرآن با جمله ی ( کُلٌّ فی فلک ) برای تعریف عالم هستی از جانب خداوند متعال در قانون بازخوانی و بازچینی حروف معکوس برای پی بردن به کاربری کلمات و یا ایجاد بار مخالف در مفهوم کلمات به راحتی می توان این مفهوم را درک نمود.
یعنی جمله ی ( کل فی فلک ) را اگر از چپ به راست یا از راست به چپ بخوانیم همین جمله قابل تکرار است.
خیابان گز کردن ؛ خیابان اندازه گرفتن . کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است . بیکاره راه رفتن در خیابانها.
پلاس بودن
لهجه و گویش تهرانی
جائی پلکیدن
لهجه و گویش تهرانی
جائی پلکیدن
پلکیدن pelkidan , در گویش شهربابکی ، چسبیدن به کاری ، بپلک، یعنی بچسب به کار ، در کارت جدی باش وسماجت داشته باش ، وقتی میگن بچا بپلکین تا کار تموم بشه ، یعنی بجنبین وتند تند کار کنین، اماوقتی می گیم فلانی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
چکار میگنه؟ میگن هیچی، همین دور وبرا می پلکه، یعنی، کار مشخصی نداره ، ول می گرده وشلنگکی این ور و اون ور می زنه
پِلکیدن = پلک زدن.
حضور دور و بَر، بودن در اطراف، گشتن در اطراف
آهسته و آرام حرکت کردن
پ مکسور.
یعنی تعجیل کردن. سریع انجام دادن کاری. . زود مهیا شدن. . جنبیدن. .
افعال آن نیز صرف می شده است. هنوز هم در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر استفاده می شود.
پلکیدوم ( جنبیدم ) بپلک ( بجنب ) پلکیدن ( جنبیدند )
یعنی تعجیل کردن. سریع انجام دادن کاری. . زود مهیا شدن. . جنبیدن. .
افعال آن نیز صرف می شده است. هنوز هم در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر استفاده می شود.
پلکیدوم ( جنبیدم ) بپلک ( بجنب ) پلکیدن ( جنبیدند )