پلکیدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. زندگی کردن و وقت گذراندن نه چنان که مطلوب است.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
منتظر شدن، پلکیدن، شناور و آویزان بودن، در تردید بودن، در حال توقف پر زدن
رقصیدن، خمیدن، پرواز دادن، پلکیدن، لی لی کردن، روی یک پا جستن، رازک بار اوردن، جست وخیز کوچک کردن، لنگان لنگان راه رفتن
ور رفتن، پلکیدن، وقت را به بطالت گذراندن، ول گشتن
پلکیدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خیابان گز کردن ؛ خیابان اندازه گرفتن . کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است . بیکاره راه رفتن در خیابانها.
پلاس بودن
لهجه و گویش تهرانی
جائی پلکیدن
لهجه و گویش تهرانی
جائی پلکیدن
پلکیدن pelkidan , در گویش شهربابکی ، چسبیدن به کاری ، بپلک، یعنی بچسب به کار ، در کارت جدی باش وسماجت داشته باش ، وقتی میگن بچا بپلکین تا کار تموم بشه ، یعنی بجنبین وتند تند کار کنین، اماوقتی می گیم فلانی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
چکار میگنه؟ میگن هیچی، همین دور وبرا می پلکه، یعنی، کار مشخصی نداره ، ول می گرده وشلنگکی این ور و اون ور می زنه
پِلکیدن = پلک زدن.
حضور دور و بَر، بودن در اطراف، گشتن در اطراف
آهسته و آرام حرکت کردن
پ مکسور.
یعنی تعجیل کردن. سریع انجام دادن کاری. . زود مهیا شدن. . جنبیدن. .
افعال آن نیز صرف می شده است. هنوز هم در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر استفاده می شود.
پلکیدوم ( جنبیدم ) بپلک ( بجنب ) پلکیدن ( جنبیدند )
یعنی تعجیل کردن. سریع انجام دادن کاری. . زود مهیا شدن. . جنبیدن. .
افعال آن نیز صرف می شده است. هنوز هم در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر استفاده می شود.
پلکیدوم ( جنبیدم ) بپلک ( بجنب ) پلکیدن ( جنبیدند )