پلق
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
پُلُق :بر وزن ترب ) چیز بیرون جسته .
( ( نان پیچه ای را که اسمعیل داده بود بازش کرد . یک ماهی حلوای مچاله شده که چشمش از کاسه سرش پُلقی بیرون زده بود و زُل زُل به محمد نگاه می کرد . " ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) .
( ( نان پیچه ای را که اسمعیل داده بود بازش کرد . یک ماهی حلوای مچاله شده که چشمش از کاسه سرش پُلقی بیرون زده بود و زُل زُل به محمد نگاه می کرد . " ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) .