پلاته

لغت نامه دهخدا

پلاته. [ پْلا / پ ِ ت ِ ] ( اِخ ) نام یکی از شهرهای بئوسیا بوده است که پزانیاس و اریستیدس در آنجا بر ماردنیوس سردار ایرانی غالب آمدند ( 479 ق. م. ) پلاته در زمان جنگهای پلوپونزوس به آتنیان پیوست و بدین سبب بدست سپاهیان اسپارتا در سال 427 ق. م. ویران شد و بالاخره اسکندر پادشاه مقدونیه آن را مجدداً آباد کرد. ( از حواشی ترجمه تمدن قدیم تألیف فوستل دوکلانژ بقلم نصراﷲ فلسفی ). در باب ارتباط شهر پلاته با تاریخ ایران قدیم در تاریخ ایران باستان آمده است : وقتی که آتنی ها در ماراتن بودند اهالی پلاته مانند یک نفر به کمک آنها آمدند جهت این بود که سابقاً پلاته در مقابل اهالی تب کمکی از اسپارتیها خواسته بود و آنها جواب داده بودند «ما از شما دوریم از آتن کمک بخواهید» بعد چون آتنی ها به آنها کمک کرده بودند حالا اهالی پلاته خواستند حق شناسی خود را نموده باشند . عده اهالی پلاته در جنگ مذکور بنا بروایت ژوستن هزار نفر بوده است . اهالی پلاته با وجود اینکه مردان دریائی نبودند در جدالهای ارتمیزیوم بواسطه رشادت با آتنیها در دادن نفرات شرکت کردند . پس از زد و خوردهای متعدد که میان ایرانیان با یونانیها روی داد یونانیها تصمیم گرفتند که بمحل پلاته روند زیرا این محل به ملاحظات نظامی از اری تر بهتر بود و بعلاوه آب وافر داشت بنابراین حرکت کرده به سرچشمه گارگافی رفتند و به مردمانی تقسیم شده نزدیک اندروکرات اردو زدند و مقدمات جدال پلاته آغاز شد ( 479 ق.م ).
نفرات طرفین متخاصمین.
غیب گوئیها: پس از آن یونانیها به آراستن صفوف مشغول شدند. هرودوت عده قشون یونانیها را چنین نوشته : میمنه را ده هزار لاسدمونی اشغال کرد. از این عده پنجهزار نفر اسپارتی بودند، که سی وپنج هزار نفر اسلحه دار سبک اسلحه ایلوت همراه داشتند ( مردم ایلوت بومیهای لاسدمون و مغلوبین اسپارتیها بودند و اینها با مردم مزبور به قسمی بدرفتاری میکردند که نظیر آن کمتر در جاهای دیگر دیده شده. میتوان گفت که آنها برده وار در تحت آقائی مطلق اسپارتیها میزیستند واربابها مخصوصاً سعی داشتند مردم ایلوت را دائماً در وحشت نگاهدارند تا فرصتی برای شورش نیابند. اگر خشیارشا یا مردونیه خواسته بودند وارد پلوپونس گردند، تمام مردم ایلوت بر ضد اسپارتیها میشوریدند. مترجم ).پس از آنها 1500 نفر از اهالی تِژِه که تماماً سنگین اسلحه بودند، جا گرفتند. بعد، 5000 نفر کُرنتی و پس از آنها 300 نفر پوتی دیاتی که از شبه جزیره پال لِن آمده بودند. پوزانیاس سپهسالار قشون یونان این جای پرافتخار را به آنها بواسطه خواهش کُرنتی ها داده بود. بعد، ترتیب مردمان یونان از حیث جاها چنین بود 600 نفر آرکادی ، سپس 3000 نفر سی سیونی پس از آنها 800 نفر اپی دریانی ، بعد 1000 نفر ترزیانی ، پس از ترزیانی ها 200 نفر لِپ ْریاتی و 400 نفر از اهل می سِن ْوتی رَنْت ْ: عده سایر مردمان یونانی را هرودوت 7900 نفر و عده آتنی ها را 800 نفرنوشته. آتنی ها به سرداری لی زی ماک پسر آریستید در میسره قشون بودند و بدین جهت بقول هرودوت ابتداء و انتهای لشکر محسوب میشدند. عده کل قشون یونان چنین بود: سپاهیان سنگین اسلحه 35700 نفر، عده سپاهیانی که با اسپارتی ها بودند و بالتمام اسلحه خوب داشتند، 35000 نفر ( از قرار هفت نفر برای یک اسپارتی ) و بالاخره عده سپاهیانی که مانند ایلوت های سبک اسلحه همراه لاسدمونیها و یونانیها بودند، به 34500 نفر میرسید. بنابر گفته هرودوت قشون یونان در پلاته به 108200 نفر بالغ بود و از این عده 35700 نفر سنگین اسلحه بودند، ولی خود هرودوت بعد میگوید که اگر سپاهیان تِسالی راهم حساب کنیم عده نفرات به 110000 نفر میرسید. ( کتاب 9، بند 28-30 ). مردونیه لشکر ایران را پس از عزاداری برای ماسیس تیوس ، بطرف رود آسُپ ْ حرکت داده در آنجا بدین ترتیب بیاراست : پارسیها را در مقابل لاسدمونیها قرار داد و چون عده پارسیها زیادتر بود، این قسمت چند صف بست و بر حسب مشورت با اهالی تِب سپاهیان زبده پارسی در مقابل لاسدمونیها و عده ای که ضعیف تر بود، روبروی اهالی تژه واقع شدند. پس از پارسیها مادیها جا گرفتند، بدین ترتیب که روبروی کُرنتی ها و پوتی دیاتها و سی سیونها ایستادند. پهلوی مادیها باختریها در مقابل اپی دریانها و ترزیانها صف بستند. پس از باختریها هندیان و سکاها در مقابل مردمان دیگر یونانی ایستادند و بعد از سکاها سپاهیان یونانی ایران ، مانندب ِاُسی و لُکری و مِلیانی و تسالی و فوسیدی صف بستند. اینها در مقابل آتنی ها و مردم مگار و پلاته ایستادند. علاوه بر آن مردونیه مردم مقدونی را هم در مقابل آتنی ها جا داد. ترتیب پیاده نظام چنین بود و سواره نظام جاهای جداگانه داشت. عده قشون مردونیه را هرودوت 300000 نوشته و گوید، در میان آن غیر از مردمانی که من نامیدم ، حبشیها و مصریها و بعض مردمان آسیای صغیرنیز بودند. نظر به اینکه در ارقام هرودوت مبالغه زیاد است ، این عده را هم نمی توان صحیح دانست. عده سپاهیان یونانی مردونیه را مورخ مذکور تا پنجاه هزار تن تخمین کرده ، اگرچه علاوه میکند که اطلاع درستی ندارد. این عدد هم اغراق آمیز است ، زیرا بنابراین یونان میبایست یکصدوشصت هزار سپاهی تهیه کند و این کار از قوه و استطاعت آن خارج بود. هرودوت گوید پس از آنکه طرفین در مقابل یکدیگر صف بستند در هر دو طرف مراسم قربانی شروع شد و نتیجه جنگ را هر دو طرف از غیب گوهائی که داشتند سؤال کردند در قشون یونانی غیب گوی معروفی بود موسوم به تی سامن برادر هژیاس که فال گرفت و گفت اگر یونانیها جنگ دفاعی پیش گیرند، فاتح و اگر ازرود آسپ بگذرند مغلوب خواهند شد. در طرف دیگر مردونیه میخواست جنگ را شروع کند ولی تفألهای غیب گوها مساعد نبود. آنها نیز میگفتند که مردونیه ، اگر جنگ دفاعی کند غالب خواهد بود و الا مغلوب. غیب گوی معروف قشون مردونیه هژزیسترات یونانی از اهل اِله بود. این غیب گو سابقاً اسپارتیها را خیلی آزرده بود و اینها او را گرفته و در کنده و زنجیر کرده میخواستند با انواع عقوبتهای سخت بکشند. هِژزیسترات ، چون دید قبل از مرگ باید تحمل زجرهای گوناگون کند، تصمیم بر کاری کرد که شایان حیرت است. توضیح آنکه با آهن تیزی که در محبس اتفاقاً بدستش افتاد، پاشنه و کف پای خود را تانزدیکی انگشتان بریده پای را از کنده بیرون آورد و بعد دیوار محبس را سوراخ کرده گریخت. روزها پنهان میشد و شبها راه میرفت. تا خود را شب سوم به تژه رسانید. اسپارتیها وقتی که نصف پای او را در کنده دیدند، در حیرت شدند و هر چند تلاش کردند، نتوانستند او را بیابند. هژزیسترات در تِژه به معالجه پا پرداخت و بعد یک پای چوبین برای خود سفارش داد و دشمن علنی اسپارتی ها گردید. اگرچه اسپارتی ها بعدها او را بدست آورده کشتند، ولی این قضیه بعد از جنگ پلاته روی داد. در پلاته او طرف توجه مردونیه بود و پول زیاد از او میگرفت. این شخص نظر به کینه ای که نسبت به اسپارتیها میورزید و نیز از جهت بخششهای سرشار مردونیه با نهایت جد صمیمانه بقربان کردن و تفأل پرداخت. با وجود این نتیجه برای جنگ مساعد نبود. در قشون یونانی مردونیه نیز غیب گوی دیگری موسوم به هیپ پوماک فال گرفت و بهمان نتیجه رسید. وضع بدین منوال بود، و حال آنکه همه روزه بر عده قشون مخاصم یعنی یونانی می افزود و مردونیه از این جهت و نیز بواسطه کمی آذوقه عقیده داشت که زودتر جنگ را شروع کند.هفت روز طرفین در تردید گذراندند و روز هشتم شخصی از اصل تب تِم ِژِنیدِس نام به مردونیه پیشنهاد کرد که قوه ای بفرستد تا معبر سی تِرُن را بگیرند چه همینکه یونانیها از این واقعه آگاه شوند، جمعی را برای دفاع معبر حرکت خواهند داد و میتوان عده زیادی از آنها کشت ( توضیح آنکه این معبر از خطوط ارتباطیه قشون یونانی بود و آذوقه به آنها از این راه میرسید. مترجم ) مردونیه این پیشنهاد را پذیرفت و دسته ای که مأمور این کار شد، در موقعی به معبر مزبور رسید که پانصدرأس چهارپا آذوقه از پلوپونس برای قشون یونانی می آورد. پارسی ها چهارپایان و مردان را کشتند و آذوقه رابرگرفته به اردوی مردونیه برگشتند. پس از این واقعه دو روز دیگر گذشت ، بی آنکه جنگ شروع شده باشد. پارسی ها تا رود آسُپ ْ پیش میرفتند تا بدین وسیله یونانیهارا بجنگ بکشانند، ولی هیچ کدام از طرفین نمیخواست از رود مزبور بگذرد. اما سواره نظام پارس بدستور مردونیه بدسته هائی تقسیم شده به قشون یونانی همواره زحمت میداد و اهالی تِب ، که جداً طرفدار ایران بوده با حرارت برای پارسی ها میجنگیدند، همواره به قشون یونانی نزدیک میشدند، بی اینکه داخل جنگ گردند و پارسیها و مادیها بکمک آنها آمده کارهای نمایان می کردند. از زمانی که طرفین روبروی هم اردو زدند، ده روز گذشت و جدالی نشد روز یازدهم به قشون یونانی کمک زیاد رسید و از طرف دیگر مردونیه از تعلل خسته شد و با اَرته باذ پسر فرناس یکی از پارسیها که مورد توجه و احترام خشیارشا بود - مشورت کرد. او گفت عقیده من این است که اردو را حرکت داده به دیوارهای تِب ْ نزدیک شویم. چه در آن شهر آذوقه برای قشون و علیق برای اسبها و چهارپایان زیاد است. پس از آن چون در آنجا طلای مسکوک و غیرمسکوک و نقره زیاد داریم ، تمام این فلزات کریمه و نیز آبخوریها را برای یونانیهائی که در شهرها نفوذ دارند، بفرستیم شکی نیست که یونانیها پس از دیدن این مقدار طلا، نقره و اشیاء قیمتی آزادی خودشان را خواهندفروخت و ما بی جنگ ، که خطر دارد، بمقصود خود نایل میشویم. اهالی تِب ْ هم به این عقیده بودند، ولی مردونیه این عقیده را نپسندید و گفت قشون ما بمراتب بیش ازقشون یونان است و بهتر این است که تفألهای هِژِزیسترات را کنار نهاده موافق آئین پارسی و عاداتمان جدال را شروع کنیم. چنین بود رأی مردونیه و چون فرماندهی قشون را خشیارشا به او داده بود، ارته باذ مقاومت نکرد و دیگران نیز مخالفت نورزیدند. ( کتاب 9، بند 31-43 ). پس از آن او سران سپاه پارس و نیز سرکردگان قشون یونانی را که با او بودند خواسته گفت : آیا شما شنیده اید که یک غیب گو گفته باشد، قشون ایران در یونان معدوم خواهد شد. حضار جوابی ندادند، چه عده ای از آنها اصلاً نمیدانستند که غیب گوئی چیست و برخی از ترس مردونیه نمیخواستند چیزی بگویند. در این حال مردونیه چنین گفت : چون شما چیزی نمیدانید یا جرئت ندارید بیان کنید من مانند شخصی آگاه حرف خواهم زد، موافق گفته غیب گوئی مقدر است ، که پارسی ها معبد دلف را خراب کنندو بعد از آن در یونان هلاک شوند، ولی چون ما بر این پیش گوئی آگاهیم ، ابداً دست به معبد نخواهیم زد و بالنتیجه در یونان هلاک نخواهیم شد ( این نوشته هرودوت هم دلیل نظری است که در صفحه 800 اظهار شد، راجع به اینکه ایرانیها اصلاً در صدد خراب کردن معبد دلف نبوده اند. م. ) بنابراین از میان شما آنهائی که دوست پارس اند، شاد و مشعوف باشند که ما بر یونانیها برتری داریم ( روی سخن معلوم میشود به یونانیهائی بوده که در قشون مردونیه حضور داشتند. م. ) پس از این نطق مردونیه امر کرد تدارکات لازم را ببینند و چنان پندارند که فردا در طلیعه صبح جدال شروع خواهد شد. بعد شب دررسید و بجاهای لازم قراول و کشیک گذاشتند. چون پاسی از شب گذشت و در هر دو اردو غرق خواب شدند، اسکندر پسر آمین تاس پادشاه مقدونی ، که یکی از سرداران لشکر پارس بود، سوار اسب شده خود را به پیش قراول سپاه یونانی رسانید و گفت ، میخواهم با سرداران قشون یونان مذاکره کنم. خبر بسرداران دادند و آنها به محل پیش قراول شتافتند. پس از آن اسکندر به آنها چنین گفت : «آتنی ها، میخواهم سرّی را بروز دهم ، که اگر بجز پوزانیاس به کسی دیگر بگوئید، باعث فنای من خواهد شد. اگر من دوست مهربان نبودم ، این سرّ را بروز نمیدادم. من یونانی ام و نیاکان من از زمانی بودند، که خیلی قدیم است. و نمیخواهم یونان را اسیر ببینم. پس از این مقدمه بشمامیگویم ، که قربانیها و تفألها نسبت به مردونیه مساعد نیست و اگر چنین نبود تا حال جنگ شده بود ولی او تصمیم کرده که اعتنائی به نتیجه تفأل ها نکرده فردادر طلیعه صبح جنگ را شروع کند بنابراین حاضر جنگ باشید. اگر احیاناً مردونیه جنگ را بتأخیر انداخت ، محکم در جاهای خودتان بمانید، زیرا آذوقه قشون او برای چند روزی بیش نیست. هرگاه کارها موافق آرزوی شما انجام یافت ، عدالت اقتضا میکند در فکر شخصی هم باشیدکه خود را بخطر انداخته شما را از مکنونات مردونیه آگاه کرد تا خارجیها ناگهان بشما حمله نکنند. من اسکندر مقدونی میباشم ( این همان اسکندر است که خواهرش را بقول هرودوت به بوبارس پارسی داده بود. م. ) اسکندراین بگفت و بجای خود در اردوی ایران بازگشت. پس از آن سرداران یونانی به میمنه رفته آن چه را که شنیده بودند. به پوزانیاس سپهسالار قشون یونان گفتند و چون او از پارسی ها میترسید، چنین گفت : حالا که بنا است فردا جنگ بشود، لازم است که شما آتنی ها در مقابل پارسی ها بایستید و ما در مقابل سپاهیان ب ِاُسی و یونانیهای دیگر که روبروی شما اردو زده اند، جا گیریم ، جهت این است که شما پارسیها را می شناسید و میدانید چگونه جنگ میکنند، زیرا در ماراتُن با آنها نبرد کرده اید ولی ما با آنها جنگ نکرده ایم. اما ما جنگیان ب ِاُسی و تسالی را بهتر از شما میشناسیم چه با آنها جنگیده ایم.پس اسلحه خودتان را برداشته به میمنه بروید و ما از میمنه به میسره خواهیم رفت. آتنی ها در جواب گفتند که این نقشه موافق همان نکته ای است که ما دریافته بودیم ، ولی جرئت نمیکردیم بگوئیم. این است که با مسرت آن را پذیرفته اجرا خواهیم کرد. یونانیهای ب ِاُسی که در قشون مردونیه بودند این نقشه را دریافته در حال آن را به مردونیه اطلاع دادند و چون او بر این تغییر آگاه شد، فوراً امر کرد پارسیها از جاهای خود حرکت کرده در مقابل لاسدمونی ها بایستند. از طرف دیگر پوزانیاس نیز از نقشه مردونیه مطلع شد و چون دید که مردونیه نقشه او را دریافته ، مجدداً امر کرد لاسدمونیها بجاهای خودشان برگردند و همین که آنها چنین کردند مردونیه نیز پارسیها را بجاهای اوّلی آنها برگردانید. پس از آنکه لاسدمونیها در جاهای خود قرار گرفتند. مردونیه رسولی نزد اسپارتیها فرستاد که این پیغام را برساند: «اسپارتیها، در این مملکت شما را مردان شجاع دانسته از این جهت که هرگز از جنگ فرار نمی کنید، از صفوف خود خارج نمیشوید و در جاهای خود محکم مانده میکشید یا می میرید، شما را ستایش میکنند. این است آنچه میگویند ولی چیزی نیست که از حقیقت بقدر این شهرت شمادور باشد زیرا قبل از آنکه جدال را شروع کرده دست بگریبان شویم شما صفوف خود را ترک کرده میگریزید و آتنی ها را در مقابل ما جا داده خودتان روبروی بندگان ما می ایستید ( مقصود سپاهیان ب ِاُسی و تسالی یعنی یونانی هائی است که مطیع ایران بوده اند، هرودوت مطیع را غالباً بنده نوشته. م. ) چنین اقدامی درخور مردان بلندهمت نیست و معلوم میشود در عقیده خود نسبت به شما بخطا رفته ایم. ما متوقع بودیم که رسولی نزد ما فرستاده پارسیها را بجنگ با خودتان بتنهائی دعوت کنید، ولی انتظار ما برآورده نشد زیرا شما از ترس پنهان میشوید. حالا چون از طرف شما چنین پیشنهادی نشده آنرا من پیشنهاد میکنم. چرا ما به عده مساوی با هم جنگ نکنیم ؟ شما از طرف یونانیها و ما از طرف خارجیها. اگر سپاهیان دیگر هم میخواهند بجنگند، میتوانند جنگ کنند و اگر نمیخواهند بجنگند، جنگ ما کافی خواهد بود، با این شرط که هر طرف غلبه کرده تمام سپاه آن طرف غالب محسوب شود». رسول پس از بیان مطلب چندی مکث کرد و چون جوابی نشنید، برگشت و آنچه را که دیده بود به مردونیه گفت. سردار پارسی از سکوت یونانیها مشعوف گردید و سواره نظام خود را مأمور کرد به یونانیها حمله کند. ( کتاب 9، بند 49 ). سواره نظام که ماهرانه زوبین پرتاب میکرد و تیر میانداخت تلفات زیاد به یونانیها وارد کرد، زیرا نه به دشمن نزدیک میشد و نه میگذاشت دشمن به آن نزدیک شود. سواران پارسی پیش رفتند تا آنکه به چشمه گارگافی رسیده آن را کور کردند. بر اثر این اقدام ، چون پارسیها نمیگذاشتند یونانیها از رود آسُپ ْهم آب ببرند، سپاهیان بی آب مانده به سرداران خود رجوع کردند و آنها در میمنه جمع شدند تا در باب بی آبی و صدماتی که از سواره نظام ایرانی به آنها وارد میشد،شور کنند. علاوه بر بی آبی آذوقه هم نداشتند و کسانی که برای حمل آذوقه به پلوپونس روانه شده بودند، نمیتوانستند به اردو برگردند. سرداران یونانی به این عقیده شدند که اگر پارسیها باز جنگ را بتأخیر اندازند،یونانیها به جزیره ای که در مقابل پلاته واقع و به مسافت ده اِستاد از رود آسُپ ْ و چشمه گارگافی است ، بروند. این جزیره که اِورُاِ نام دارد، از انشعاب رودی بوجود آمده که از کوه سی ترون جاری است. بنابر عقیده مذکور سرداران یونانی تصمیم کردند که در پاس دوم شب به آن جزیره بروند چه میترسیدند که اگر زودتر حرکت کنند، پارسیها ملتفت شده آنها را تعقیب خواهند کرد.بر اثر این تصمیم قرار دادند، که بعد از ورود به جزیره ، نیمی از قشون خود را به کمک ، که عقب آذوقه رفته بودند، بفرستند، زیرا ایرانیها معبر را گرفته مانع از رسیدن آذوقه به اردوی یونانی بودند. تمام روز سواره نظام پارس زحمات زیاد به یونانیها رسانید و چون شب دررسید، به اردوی خود برگشت. پس از آن عده ای زیاد از یونانیها در وقت معهود حرکت کردند، ولی نه برای اینکه بجای مقرر ( یعنی جزیره ) بروند، بل با این مقصود،که هزیمت کنند، زیرا همینکه حرکت کردند، به این بهانه که میخواهند از سواره نظام پارس در امان باشند، راه را بطرف پلاته کج کرده فرار کردند و به معبد ژونُن که به مسافت بیست اِستاد ( تقریباً دوثلث فرسخ ) از چشمه گارگافی بود، درآمدند. بعد از حرکت این یونانیها پوزانیاس سپهسالار یونانی ، چون تصور میکرد که سپاهیان مذکور بطرف جزیره حرکت کرده اند به لاسدمونیها نیز فرمان داد حرکت کنند و آنها میخواستند این امر را مجری دارند، ولی آمّوفارِت پسر پولیاد که سرکرده دسته پی تانات بود، سر پیچیده گفت ما از پیش دشمن فرار نخواهیم کرد و حاضر نیستیم این بی شرافتی را برای اسپارت باعث شویم. جهت استنکاف آمّوفارِت از اینجا بود که در مشورت سرداران حاضرنبود و نمیدانست برای چه یونانیها حرکت کردند. پوزانیاس از عدم اطاعت سرکرده اسپارتی افسرد، ولی چون نمیتوانست راضی شود که دسته اسپارتی تنها مانده مضمحل گردد، تصمیم کرد بماند و آموفارت را راضی کند که مخالفت نورزد، چه سرکردگان دیگر لاسدمونی اشکال در عزیمت نمیکردند. اما آتنیها، چنانکه هرودوت گوید، نگرانی از عدم حرکت لاسدمونیها نداشتند، چه میدانستند، که فعل آنها با حرفشان تفاوت دارد. بالاخره زمانی رسید که تمام قشون یونان برحسب تصمیم مجلس مشورت بطرف جزیره اِوْرُاِ حرکت کرد و آتنی ها رسولی نزد پوزانیاس فرستادند، تا دستور بگیرد و ضمناً بفهمد، که لاسدمونیها حرکت کرده اند یا نه. این رسول وقتی رسید، که پوزانیاس و اوریاناکس با آموفارت محاجه میکردند و دعوا شروع شده بود. در این حال آموفارت سنگی را با دست بلند کرده در پیش پای پوزانیاس گذارد و گفت «با این سنگ من رأی میدهم ، که از پیش بیگانه ها فرار نکنیم » برای فهم این جمله باید بخاطرآورد، که لاسدمونیها با سنگهای ریز رأی میدادند. هرودوت در اینجا نیز گوید، که لاسدمونی ها بربرها را بیگانه میگفتند. ( کتاب 9، بند55 ). ( و از اینجا صریحاً استنباط میشود، که کلمه بربر را بعض یونانی ها مانند آتنی ها بمعنی بیگانه یا غیر یونانی استعمال میکردند و برخی مانند لاسدمونیها بجای بربر بیگانه میگفتند. م. ) پوزانیاس به سرکرده اسپارتی جواب داد «تو دیوانه شده ای » و بعد برگشته به رسول آتنی گفت ؛ به آتنی ها بگو، که وضع چنین است ، لازم است بدینجا بیایند و راجع بحرکت هرچه ما کردیم بکنند. رسول برگشت و مشاجره بین پوزانیاس و آموفارت تا سپیده صبح دوام یافت ، بی اینکه نتیجه داده باشد. تا بالاخره به نظر پوزانیاس چنین رسید، که اگر لاسدمونیها حرکت کنند آموفارت نخواهد ماند. بنابراین ، فرمان حرکت را داد و لاسدمونیها براه افتادند و سپاهیان تژه هم دنبال آنها روانه شدند، ولی راهی ، که لاسدمونیها می پیمودند، غیر از راه آتنی ها بود، چه لاسدمونیها از ترس سواره نظام ایران در کوهپایه سی ترون حرکت میکردند و آتنی ها در جلگه. بعد آموفارت ، چون دید لاسدمونی ها بحرکت آمده اند ، او هم با دسته خود حرکت کرده آهسته از دنبال آنان روانه شد. سواره نظام پارس همینکه دید یونانی ها جاهای سابقشان راترک کرده اند پیش رفته بنای تعرض را گذارد. هرودوت گوید؛ وقتی که به مردونیه خبر رسید، که یونانیها شبانه از اردوگاه خود حرکت کرده اند، تراکس را، که از اهل لاریس بود با برادران او خواسته چنین گفت ؛ «پسران آله آس ، شما که همسایه های لاسدمونیها هستید، میگفتید، آنها هیچگاه از جنگ فرار نمیکنند. حالا که اردوگاه آنان را خالی می بینید، چه خواهید گفت. لاسدمونیها، همینکه دیدند با مردان شجاع طرف خواهند شد، جاهای خود را در صف تغییر دادند و حالافرار کردند. اینها در واقع امر ترسوهائی هستند و اگر امتیازی دارند نسبت بر سایر یونانیها است ، که نیز ترسو میباشند. چون شما هنوز شجاعت پارسی ها را ندیده اید، من از تمجیدات شما از لاسدمونیها بشما ایرادی ندارم ، ولی تعجب من از ارته باذ است ؛ که پیشنهاد میکرد، ما در شهر تب خود را محصور کنیم من در موقع خود این صلاح بینی او را بعرض شاه خواهم رسانید. عجالتاً نبایدگذاشت که این یونانیها از چنگ ما بیرون روند و بایدآنها را تعقیب کرده جزای بدی هائی را، که به ما کرده اند، در کنارشان گذاشت. ( کتاب 9، بند 49 - 60 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهری در بئوسیا واقع در دامنه شمالی سیترون .پوزانیاس واریستید در آنجاایرانیان را شکست دادند ( ۴۷۹ ق .م )

پیشنهاد کاربران

بپرس