یکی پیکر بسان ماهی شیم
پشیزه بر تنش چون کوکب سیم.
فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).
تخت ملک است و مسند شاهی کوه ازو پر پشیزه ماهی.
سنائی ( در صفت اسب ).
سموم قهر تو با آب اگر عتاب کندپشیزه داغ شود بر مسام ماهی سیم.
انوری.
سهف ، حَرشَف ؛ پشیزه ماهی. ( منتهی الارب ). || چرمی باشد که بر دامن خیمه دوزند و ریسمانی بدان گذرانند. ( برهان قاطع ). چیزی است ، [ ظ: چرمیست ؟ ] که در دامن خیمه دوزند تا پایزه بدان استوار کنند. ( فرهنگ سروری ): اقتفاء؛ بازدوختن توشه دان و پشیزه را میان دو پشیزه آن درآوردن.کُلیه ؛ پشیزه ای که بر توشه دان و جز آن دوزند. ( منتهی الارب ). || آنچه از آهن بر در و تخته کوبند زینت را. آهنی که بر روی در یا تخته پوشند بصورت سوسماری یا کتیفی. ضَبِّه. کتیف. کتیفه : تضبیب ؛ پشیزه بر در زدن. ( مجمل اللغة ). || فلس سیمین یاآهنین بر عنان اسب. ( السامی فی الاسامی ). زر یا سیم چون فلس ماهی که کمربند را سراسر بدان پوشند و از آن چون فلس جداجدا کنند تا کمربند را توان تافت و نوردید : چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزه سیمین عیبه جوشن.
شهید ( در صفت آتش سده ).
چو پای باز در آن بیشه پرجلاجل بودستاکهای درخت از پشیزه های کمر
فرخی.
چنانکه بر سپر خیزران پشیزه سیم حباب و دایره آب و قطره باران.
کمال اسماعیل ( از فرهنگ جهانگیری ).
- پشیزه پشیزه ؛ پوسه پوسه : پشیزه پشیزه تنش همچو نیل
از آن هر پشیزه مه از گوش پیل.
اسدی.
- پشیزه خرما ؛ چیزی خرد است که بر بن خرماست. دمچه خرما: ثُفروق ؛ پشیزه سر خرما. فسیط؛پشیزه سر خرما و دمچه خرما. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...