لغت نامه دهخدا
- پشکل برچین ؛ سخت بی سروپا. سخت فقیر و حقیر.
- پشکل به تنور کردن ؛ ( بمزاح ) پی درپی خوردن.
- پشکل ناک ؛ آلوده به پشکل : مُتدّمن ؛ آب پشکل ناک. ( منتهی الارب ).
- مثل پشکل ؛ سخت خُرد.
|| سخت بسیار. و نیز رجوع به پشک شود. || این کلمه با فعل انداختن صرف شود. بَعرْ. ذبول. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) سرگین گوسفند و آهو و اسب و خر و استر و اشتر و گاو آنگاه که سخت و مدور باشد بعر ذبله . یا پشکل برچین . سخت بی سر و پا سخت فقیر . یا پشکل بتنور کردن . پی در پی خوردن . یا مثل پشکل . سخت خرد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
گویش مازنی
مترادف ها
سرگین، کود، پشکل، مدفوع حیوانات
پشکل، گه، سنده
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پشکل =
درزبان لکی وکردی به معنای //فضله ی حیوانتی مانند گوسفند ، بز ، که گرد و خشک است . //می باشد
درزبان لکی وکردی به معنای //فضله ی حیوانتی مانند گوسفند ، بز ، که گرد و خشک است . //می باشد
Turd یعنی پشکل گوسفند
بعرور، چعچ
در گویش مردم شهرستان زرند نیز به معنای مدفوع گوسفند است.
پشکل به مدفوع نسبتا گرد و درهمان حال خشکیده باشد، اغلب گوسفند و بز گویند که به اندازه نخود و یا کمکی بیش و کسر باشد و اگر دویا یا چند دانه بشکل توده چسبیده به زیر دم و یا دنبه و حتی با مایعات روده ی خیس
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
و افتاده باشد بنوعی گال Galنامند در گاو ان بسیار بزرگتر و روی زمین پهن میباشد تاپاله و سگ هم گال و اسب و شتر و الاغ مستقیم پشکل نامند . البته نامها محلی و نزد برخی ایلات کاربرد دارد
سرگین
بعرور