پِشِنگیدن: ترشح. افشاندن مایعات. پاشیدن.
نمونه: لکّه ای حنا از لای انگشتانش برون جست وراست بر چشمش پشنگید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۱ )
نمونه: لکّه ای حنا از لای انگشتانش برون جست وراست بر چشمش پشنگید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۱ )
پشنگیدن/ p'shengidan : پافشیدن، افشیدن
مانند: نرمه های نور، پاش خورده، پشنگنده، درخشان باز می تابد. . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
پشنگیدن/pašang - id - an, pešeng - id - an ( مص. ل. ، بم. : پشنگ ) پراکنده و پاشیده شدنِ قطره های ریزِ مایع.
... [مشاهده متن کامل]
مانند: خون سرخ در غبار دود می پشنگید. ( دولت آبادی: فرهنگ معاصر )
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
انتشارات سخن
مانند: نرمه های نور، پاش خورده، پشنگنده، درخشان باز می تابد. . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
پشنگیدن/pašang - id - an, pešeng - id - an ( مص. ل. ، بم. : پشنگ ) پراکنده و پاشیده شدنِ قطره های ریزِ مایع.
... [مشاهده متن کامل]
مانند: خون سرخ در غبار دود می پشنگید. ( دولت آبادی: فرهنگ معاصر )
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
انتشارات سخن