با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنک.
ابوحنیفه اسکافی.
|| اهرم. بارخیز : ناظر به تست دیده افراسیاب وقت
دارای ملک توران ، از تو رو از پشنک.
شاهی که تازیانه ش را خودرستم ار بجای
بودی ،ز جای برنگرفتی بصد پشنک.
سوزنی.
همچون پشنگ کژ و وزکناک و شوخناک گوئی که گرز توری در قبضه پشنگ
آنرا که از تو خورد و بناجایگه فتاد
برداشت از زمین نتواننش بی پشنگ.
سوزنی.
|| جفا. جور. ستم. محنت. ( برهان قاطع ). || ترشح آب و غیر آن و به این معنی بکسر اول و ثانی هم درست است. ( برهان قاطع ). افشاندن آب و غیره. || آب مترشح. یک پشنگ آب. ( فرهنگ سروری ) : بی تیغ از آن اجل خبه سازد عدوت را
کز خون فاسدش نرود بر کسی پشنگ.
درویش عبدعلی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| تیشه.