پشنجیدن

لغت نامه دهخدا

پشنجیدن.[ پ َ / پ ِ ش َ دَ ] ( مص ) آب و امثال آن پاشیدن. گل نم زدن. پشنک زدن. مصدر هئچ در اوستا بمعنی آب پاشیدن یا آب ریختن و ترکردن بکار رفته و هئچت اسب بمعنی «دارنده اسب پشنجیده » یا «دارنده اسب آب پاشیده شده »یا «دارای اسب شست و شو شده » است در تفسیر اوستا واژه هئچ در پهلوی به آشنجیتن گردانیده شده و همان است که در فارسی پشنجیدن بجای مانده بمعنی آب پاشیدن. ( فرهنگ ایران باستان پورداود ص 229 ). در بعض مواضع پشخیدن آمده و آن خطاست و نیز رجوع به پشنگ زدن شود.

فرهنگ فارسی

پاشیدن آب یامایع دیگربکسی یاچیزیپاشیده شده
( مصدر ) آب و امثال آنذ پاشیدن گل نم زدن پشنگ زدن .

فرهنگ معین

(پَ شَ دَ )(مص م . ) = بشنجیدن : آب و امثال آن پاشیدن ، گل نم زدن ، پشنگ زدن .

فرهنگ عمید

پشنگ زدن، پشنگ کردن، پاشیدن آب یا مایع دیگر به کسی یا چیزی: به خنجر همه تنْش انجیده اند / بر آن خاک خونش پشنجیده اند (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۰ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس