ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش.
فردوسی.
بدین داستان زد یکی مهرنوش پرستار باهوش و پشمینه پوش.
فردوسی.
پرستش همی کرد پشمینه پوش ز غارش یکی ناله آمد بگوش.
فردوسی.
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن.
حافظ.
برق عشق ار خرقه پشمینه پوشی سوخت ، سوخت جور شاه کامران گر بر گدائی رفت ، رفت.
حافظ.
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده ست بواز مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند.
حافظ.