اگر پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر
چه باید یاری مردم کرایاور بود دولت.
قطران.
دگر ره دایه گفت ای سرو سیمین نه فرزند من است آزاده رامین
که من فرزند را پشتی نمایم
بدان کز بند مهرش برگشایم
اگر وی را کند دادار پشتی
نبیند زآسمان هرگز درشتی.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
یارش از کشتی بدرآمد تا پشتی کند همچنان درشتی دید. ( گلستان ). دردجة؛ باهم یکی شدن و پشتی کردن دو کس در دوستی. ( منتهی الارب ).- پشتی کردن از کسی یا پشتی کسی را کردن ؛ از او حمایت کردن.