قباء خاصه و پشتی خود نسیج بزر
یکی مکلل کرده کمر بگوهرها.
معزی.
هر دم از پشتی والای زرافشان آمده چون صبا با گل سحر دست و گریبان بوده ام.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
|| ( ص ) یاری کننده. همدست. حامی. کمک. مدد. ممد. معاون. ( برهان قاطع ). || ( حامص ) یارمندی. یاری. امداد. نگهبانی. یاوری. مدد. کمک. عنایت. وقایه. حمایت. مظاهرت : که ایشان به پشتی من ، جنگجوی
سوی مرز ایران نهادند روی.
فردوسی.
چگونه دوستی یابی و پشتی ز فرزندی که بابش را بکشتی.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
شمشیر مرتضی بجز از آهنی نبودپشتی دین حق لقبش ذوالفقار کرد.
ظهیر.
بود از پشتی سنجاب و سمور و قاقم این که بر لشکر سرما زدم و کوشیدم.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
|| تعصب. ( در حال وصف ) تخنیث. || مخنثی. و نیز رجوع به پشت شود. || ( اِ ) جزوکش ( اصطلاح اداری ).- قفل یا کشو پشتی ؛ قفلی که از پشت در کوبیده باشند. قسمی قفل در.