اگر جبه خاره را مستحقم
ز تو بس کنم پشتکی زند نیجی.
سوزنی ( از جهانگیری ).
|| مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها برمیاید و پخته میشود و بسبب آن از رفتار بازمی مانند. ( برهان قاطع ). - پشتک وارو ؛ قسمی مُعلق. قسمی جستن شناوران به آب یا کشتی گیران بر زمین. پریدن کسی که پشت به آب ایستاده معلق زند و بر آب آید.
پشتک. [ پ َ ت َ ] ( اِ ) صاحب فرهنگ شعوری گوید بمعنی شبنم است و در بعض نسخه ها بمعنی پشگ گوسفند و بز آمده است و بیت ذیل شمس فخری را شاهد آورده است :
شیر در بیشه اژدها در کوه
بفکند از نهیب او پشتک .