زده پشت پای همت اوست
هرچه ایام خشک و تر دارد.
انوری.
آن کو زند ز روی جفا پشت پای من بوسم چو دامنش بلب اعتذار پای.
کمال.
غایت آرزو چو دست ندادپشت پائی زدم برآسودم.
ابن یمین.
آستین بر هرچه افشاندیم دست ما گرفت رو بما آورد بر هر چیز پشت پا زدیم.
صائب.
دست و پائی زدیم و درنگرفت پشت پائی زدیم و وارستیم.
|| منهزم شدن. ( برهان قاطع ). || بی قدر و اعتبار کردن :
مرصع دو خلخال آن دلربای
زده حلقه ماه را پشت پای.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).